گرفتار
گرفتار
برای تو ای دلبر نیکو خصال
نه دل مانده نه تمنای وصال
تو عاشقان را برون کرده ای
بهار دل ما را خزون کرده ای
در این سرنوشت بد سگال
حضور تو بوده در آن بی مثال
شکار تو بودم شکاری ضعیف
ترحم نکردی بر این جسم نحیف
سزاوار اینم که در دست تو
بسوزم بسازم به خواست تو
دلم را به میل تو همراه کنم
تن و جان فدای این راه کنم
تو ایستاده ای در بلندای زمین
ز فریاد تو رعشه افتد چنین
من از عشق تو مجنون شدم
گرفتار این راه پرخون شدم
م.ح.قشقایی