گرفتار

گرفتار

برای تو ای دلبر نیکو خصال
نه دل مانده نه تمنای وصال
تو عاشقان را برون کرده ای
بهار دل ما را خزون کرده ای
در این سرنوشت بد سگال
حضور تو بوده در آن بی مثال
شکار تو بودم شکاری ضعیف
ترحم نکردی بر این جسم نحیف
سزاوار اینم که در دست تو
بسوزم بسازم به خواست تو
دلم را به میل تو همراه کنم
تن و جان فدای این راه کنم
تو ایستاده ای در بلندای زمین
ز فریاد تو رعشه افتد چنین
من از عشق تو مجنون شدم
گرفتار این راه پرخون شدم
م.ح.قشقایی

مدارا

با من مدارا کن دلم
از دیده دریا کن دلم
در راه و رسم دوستی
خود را فدا کن دلم
گر آواز خوان محفلی
خود را چو مینا کن دلم
در این مسیر پر خطر
خود را مهیا کن دلم
درگیر عشق تو منم
من را چو عنقا کن دلم
من از تو دیدم بس نشان
حالم رو احیا کن دلم
در این سرای رنج و غم
شادی مهیا کن دلم
در این دیار پر فریب
هجری تو بر پا کن دلم
با یک کلام خوش زعشق
حسم رو زیبا کن دلم
در راههای تو به تو
راهی تو پیدا کن دلم
در این دنیای بی کسی
یاری تو پیدا کن دلم
م.ح.قشقایی