تذکار
استفاده از مطالب و اشعار این وبلاگ بدون مجوز نویسنده و صاحب وبلاگ ممنوع است.
استفاده از مطالب و اشعار این وبلاگ بدون مجوز نویسنده و صاحب وبلاگ ممنوع است.
در این چند ماه پر ماتم
دریغ از لحظه ای لبخند
بر بالین خود بنشستم
عزادار مرگ خود هستم
تنم رنجورتر از هروقت
رسیده به تَهی بن بست
غمی انبوه تر ازاین نیست
چنان تیره، چنان نحوست*
م.ح.قشقایی
*بد یمن، نحس
🌒🌒🌒🌒🌒
شب
شب از شادی لبالب شد
تشنه بودم، تشنه دیدار
در آن شب ، ان شب دیدار
ساغرم پر از کرامت شد
شدم سیراب مهر تو
فزون از سرّ عشق تو
شب از ظلمت برون افتاد
سحر راهی دگر بگشاد
شبم غرق نوری گشت
بهشتم پر ز حوری گشت
چو از خواب خوشم رَستم
سیاهی آمد و بنشست
تمام حس خوبم رفت
به خوابی درگذشته پیوست
م.ح.قشقایی
🌒🌒🌒🌒🌒🌒🌒🌒
بدرقه
به سروی تکیه می دادم
که هر روز تکیه گاهم بود
نگاه مهر آگینش
همیشه بدرقه حالم بود
زمانم در کنار او
پر از احساس خوشبختی بود
نهفته عشق را در خود
شعله های ارغوانی بود
مرا در خود شکست وقتی
سفر رفت یکه و تنها
مرا در کوچه بن بست
رها کردو آتشم افروخت
چرا سهم من از دنیا
همین یک تکه رویا بود
ولی ندیده قصه کامل
سیاهی پشت آنها بود
چه دردی بود این درد
هنوزم در دلم بلواست
چراغ نیمه خاموشم
غروبی از همان روزاست
م.ح.قشقایی
افق
رخ تو بادبان کشید
به سوی عرصههای دور
به هر افق که بنگری
نبینی پرتوی ز نور
تو غرق در فضا شدی
چو قطره در میان آب
روان شدی به ناکجا
چو واژه های در کتاب
تو جزیی از دریا شدی
امروز بی فردا شدی
نشانی از تو نماند
به جز غرور خسته ای
که در هجوم لحظه ها
دوان دوان شکسته ای
غروبی از زمانه ای
تو در مسیر زندگی
ناگه چنان برون شدی
که مرگ شد بهانه ای
م.ح.قشقایی
ترس
فرو خفته آفتاب به وقت سحر
نیامد نوری از سمت خاور دگر
همه خفته در شب بی فکر و بار
نیامد بانگی زکس از این وضع خوار
چرا در پگاه نیست نوری آشنا
چنین خفته و خاموشند و بی صدا
قلندر شده زنجره در غیاب مرغ سحر
گشته زوزه گرگان جایگاه آواز و هنر
چو در شب بپاشند تخم ترس را
نبینی کسی را برون از خانه ها
همه مست و بی حس در این وادی اند
گرفتار راههای به بی راهی اند
م.ح.قشقایی
صبح شوم
صبح به خیر امروز
معنی ای دیگر داشت
یه طلوع بی نور
در پس ابرهای ضخیم
تند بادهای عظیم
با حجم بزرگی از باران و تگرگ
یه هجوم سنگین
بر سقف خسته این کومه سرد و کهنه
با غریو صداهای قژ قژ این طاق ضعیف
این هراسی است پر از تهدید و خطر
بانگ فریادی است از عصر جنون
زاده اعمال سخیف
در پیکره این هستی
دل آشوب زمین
طعنه مرگبار فضا
راز خشمی است نهان
ناله ها پر دامن
شِکوه ها سرد و عبوس
آسمان تار از این مُهر کثیف
هست گوش شنوایی هنوز؟
یا که دلها خفته است
نیست بازاری دیگر
که شراع مهر و شادی بکند
سبد عشق هویدا بکند
افسوس که در این کومه نالان
نغمه دلکش آواز تهیست
م.ح.قشقایی
گرفتار
برای تو ای دلبر نیکو خصال
نه دل مانده نه تمنای وصال
تو عاشقان را برون کرده ای
بهار دل ما را خزون کرده ای
در این سرنوشت بد سگال
حضور تو بوده در آن بی مثال
شکار تو بودم شکاری ضعیف
ترحم نکردی بر این جسم نحیف
سزاوار اینم که در دست تو
بسوزم بسازم به خواست تو
دلم را به میل تو همراه کنم
تن و جان فدای این راه کنم
تو ایستاده ای در بلندای زمین
ز فریاد تو رعشه افتد چنین
من از عشق تو مجنون شدم
گرفتار این راه پرخون شدم
م.ح.قشقایی
با من مدارا کن دلم
از دیده دریا کن دلم
در راه و رسم دوستی
خود را فدا کن دلم
گر آواز خوان محفلی
خود را چو مینا کن دلم
در این مسیر پر خطر
خود را مهیا کن دلم
درگیر عشق تو منم
من را چو عنقا کن دلم
من از تو دیدم بس نشان
حالم رو احیا کن دلم
در این سرای رنج و غم
شادی مهیا کن دلم
در این دیار پر فریب
هجری تو بر پا کن دلم
با یک کلام خوش زعشق
حسم رو زیبا کن دلم
در راههای تو به تو
راهی تو پیدا کن دلم
در این دنیای بی کسی
یاری تو پیدا کن دلم
م.ح.قشقایی
بازی دنیا
بازی دنیا رو دیدی
یه کمی باهاش نشستی
دیدی چه فریبی داره
پر از آدمای مکاره
توی این زمان کوتاه
خیلی چیزا رو دیدی
خیلی حرفها رو شنیدی
اما میون این همه جنجال
چشم دل را بده پر و بال
دل سنگینی داره دنیا
پر ز قصه های فریبا
دلهای خاکستری رنگ
می زنند بر زندگی چنگ
پر دلتنگی است اینجا
خاطرات مونده هرجا
حالا گم شده تو رویا
تموم خواسته های ما
حکایت ما در این دنیا
قصه ای است پر از معما
م.ح.قشقایی