افق
افق
رخ تو بادبان کشید
به سوی عرصههای دور
به هر افق که بنگری
نبینی پرتوی ز نور
تو غرق در فضا شدی
چو قطره در میان آب
روان شدی به ناکجا
چو واژه های در کتاب
تو جزیی از دریا شدی
امروز بی فردا شدی
نشانی از تو نماند
به جز غرور خسته ای
که در هجوم لحظه ها
دوان دوان شکسته ای
غروبی از زمانه ای
تو در مسیر زندگی
ناگه چنان برون شدی
که مرگ شد بهانه ای
م.ح.قشقایی