سرما

سوز سرما

در این هوای گرگ و میش
باد زوزه می کشد
به دشت بی نشان من
گرگ پوزه می کشد

باد خزان می وزد
در این کویر تشنه لب
به زخم بی علاج من
سوز پنجه می کشد

در این شب پر از هجوم
گر غفلت کنی یک دم
نا گاه بینی ز پشت سر
دوست دشنه می کشد

نشسته این غبار غم
همیشه در کنار من
که اینچنین دل مرا
به پای گریه می کشد

گرفته آسمان من
پر از ابرهای تار
چرا نبارد آسمان
چرا فغان نمی کند؟

عجب از این همه بلا
که کرده رو به سوی ما
چرا جلاد روزگار
به ما امان نمی دهد؟

م.ح.قشقایی

نا کجا

اینجا کجاست؟!

تمام غم های دنیا امشب
در قلبم جا خوش کرده؛
چرا حجم آب دریاهای این جهان
قطره قطره از چشمانم جاری نمی شود؟
چرا آسمان هنوز تمام ابرهایش را
برای باریدن دعوت نکرده است؟
چرا چشمهای بهت زده ام
به دیوار زل زده و مات مانده است
چرا اشکی بر گوشه چشمی روان نیست
آیا کوهها می توانند اندوه مرا
بر پشت خود تاب بیاورند

این غرور بیجا چه زمان می شکند
این دیو کینه کی از دامان این زمان نا پدید می شود
کجای تاریخ نشسته است
که این چنین زخمه بر تارهای پوسیده و تاریک قرن‌های دور می زند

کجای حریم خود را در اختیار خود داریم
به چه سمت از سراب خود ساخته رهسپاریم
و بر کدام اسب تیز پا و چموش سواریم
که بدون افسار ما را به ناکجا می برد
دل به چه بسنده ایم
از چه هوایی نفس می کشیم
با چه حقیقتی پا بر گلوی رویاها می فشاریم
این پایه های لرزان بر کدام ستون استوارند
آیا نمی ترسیم سقف آسمان بر سرمان یکباره فرو ریزد
و در غرور سراب گونه خود مدفون شویم

می دانیم چند صبای دیگر در راهیم؟
آیا نمی اندیشیم که ممکن است
فردا به انتهای خط برسیم
و در آن پایان و در آن آرزوهای خام
به ناگاه تهی شویم
چه چیزی انتظارمان را می کشد
آیا این گونه نیست که در سودای پریشان خود قربانی می شویم
"آنکه قربانی می کند
اول خود را قربانی کرده"
برای چه چیز همه چیز را می بازیم
چسان و به چه میزان در این دقایق پر شتاب
رویا پرورانده ایم
آرزوهایمان تا انتهای کدام زنجیره هستی
امتداد می یابد
در انتها با کلمات این جمله های ناتمام و نارسا چه کنیم؟!

م.ح.قشقایی

روزگار

روزگار ما

سوخته همه مهربانی ها
سیاه شد دل سپیدی ها
ذره ذره ماه پنهان شد
غم آمد و غصه مهمان شد
چشیدند آب شور دریا را
ماهیان رسیده از رودها را
دل سپردن غریب دوران شد
به نظم نامده شعر پریشان شد
شحنه ها با شمشیرهای بران خویش
استاده بر بالای سر قربانیان خویش
سلاخ با نگاهی دژم و خونین
می کند چاقوی خود را زوبین
آسمان با آن‌همه پهنایش
تنگ آمده مرغان را پروازش

م.ح.قشقایی

نگارگری طبیعت

توصیف طبیعت

خانه در انتهای مسیر کوچک بود
و دو خط باریک با زلفانی رنگین
در امتداد جاده پیش می رفت
باد گیسوان طلایی دشت را می رقصاند
و خوشه های پر بار گندم با متانت سر بسوی آسمان قد کشیده بودند
دشت از همهمه پرندگان پر بود
و در هوای ترد بهاری
نغمه مرغان خوش آواز سر به تنوره باد می سپردند
بگونه ای که سمفونی باد و نغمه پرندگان جلوه ای از ترانه مستی را به نمایش می‌گذارد
در آن صحنه اوج رنگارنگ و اهنگ
در آن نشاط پر شکوه حیات
در سیطره بی امان باد
که طبیعت زبان فرو بسته خود را در شیهه
مستانه اسبان فریاد می زد
آسمان به زمین نزدیکتر شد و ابرهای قطور باران زا
صحنه بازی دشت را دگرگونه ساخت
در بی نهایت دور خانه ای است مستقر
که در میانه طوفان باد و باران محو شده است
ولی چشمان تیز بین جغدی خیره سر
اشیانه خود را بر بام آن کلبه تنها
در خاطر دارد
در حالی که شکاری در منقارش بسوی لانه خویش بال می کشاند
شایدم نو رسیده های جغد
در حصار شاخه های خرد درخت لحظه رسیدن او را سرک می کشند
تا از طعام تازه امشب دل سیر کنند
تا فردایی دگر در انتظار بیاسایند
م.ح.قشقایی

آرژانتین۱۹۸۵

نگاهی به فیلم سینمایی "آرژانتین ۱۹۸۵"
ساخته سانتیاگو میتره
برنده جایزه بهترین فیلم غیر انگليسی زبان گلدن گلوب و نامزد اسکار

محمد حسین قشقایی

ساخت فیلمهای سیاسی علاوه بر دشواری های خاص خود نیاز به نوعی شجاعت و احساس مسئولیت دارد که کمتر فیلمسازی را به سمت خود می کشاند. جدای از اینکه این فیلم‌ها معمولا بینندگان خاص خود را دارند و به نحوی باید گفت گزیدگانی از جامعه این فیلم‌ها را می پسندند و وجود آنها را لازم می دانند.
آرژانتین۱۹۸۵ یک فیلم سیاسی، جهانشمول و غیر متعارف دادگاهی از مفقود و ربوده شدن هزاران مخالف حکومت در دوره حکومت ۷ساله نظامیان در آرژانتین است که به طرز غیر قابل باوری به دست نيروهای امنيتی شکنجه، آواره و سر به نیست و کشته می شوند. داستان این فیلم روایتی از تلاش دادستان استرازاست که برای به پای میز محاکمه کشیدن این نظامیان تلاش می کند. فرمانده هانی که آمران اصلی این فجایع بوده اند. فیلم با روایت مستند گونه خود ترسها و دلنگرانی های دادستان و همکارانش را بخوبی به تصویر می کشد. رفتار و برخوردهای این گروه در روند دادرسی که با افت و خیزهای فراوان همراه است و در این مسير امید و ناامیدی را به هم پیوند می دهد گویای روشنی از پرهیز کارگردان در افتادن در ورطه احساس گرایی و رمانتیک شدن فیلم است. اگرچه فیلم بطور نامحسوسی از دادستان و افرادش طرفداری می کند ولی این حمایت واضح و آشکار نیست. ضمن این که کارگردان توانسته بخوبی خوی پلید و جانی فرمانده هان نظامی را به تصویر بکشد. خویی که باعث شده این نظامیان نه تنها با نخوت و غرور به هیچ وجه از کار خود پشیمان نباشند بلکه برای اقدامات غیر انسانی خود توجیهات مسخره و غیر قابل باوری را مطرح کنند.
اگرچه در نهایت این نظامیان محکوم می شوند ولی کیفر آنها در مقابل عمق جنایاتی که مرتکب شده اند چیزی نیست و فقط به چند سال زندان محکوم می شوند.
فیلم در تلاش است در فرایندی فرسایشی اقتدار نظامیان مغرور از قدرت را بزیر بکشد و هیمنه آنها را خرد کند که در این کشاکش موفق می شود حقیقت را آشکار و مقصران را رسوا کند.
پیام فیلم تذکری است به همگان که هیچ جنایتی بی پاسخ و کیفر نخواهد ماند اگرچه در این راه سختی های زیادی وجود دارد ولی بالاخره آنچه که پیروز می شود حقیقت و عدالت است اگرچه ممکن است سالها طول بکشد.
فیلم جسورانه ساخته شده است و قطعا برای سازندگان آن تبعات بدی نیز به همراه داشته زیرا در این کشور هنوز نظامیان جایگاه ویژه و قدرتمندی دارند.
داستان فیلم در عین حال نشان‌دهنده شجاعت و جسارت دادستان و گروهی است که با او همکاری می کنند و در مقابل تهدیدات و جنجالهای سیاسی و تبلیغاتی از وظیفه تاریخی و انسانی خود روی بر نمی تابند.
این فیلم در شرایط دشوار سیاسی ، امنیتی و میلیتاریستی آمریکای لاتین دارای اهمیت و با ارزش است و به همین خاطر مورد تقدیر قرار گرفته و جوایزی را نیز تصاحب کرده است.
ساختار فیلم آنرا به یک دعوای دادگاهی فرساینده و پرکشش تبدیل می کند ولی فیلم بطور موجز از حاشیه روی و موضوعات غیر مرتبط پرهیز می کند و از این طریق از خسته کردن بیننده جلوگیری می کند.

آیا چین یک کشور پیشرفته است؟!

آیا چین یک کشور پیشرفته است؟!

محمد حسین قشقایی
اکثرا چین را کشوری پیشرفته و ثروتمند می دانند. البته با قسمت دوم آن موافقم، ولی در مورد قسمت اول آن اما و اگرهای زیاد وجود دارد و معتقدم یک کشور پیشرفته دارای شاخص‌های متعددی است که چین از آن بی بهره است؛ از جمله نقش و حضور در صحنه جهانی در زمینه تولید علم و هنر، ادبیات، فقدان فقر، کاهش طبقاتی، تکنولوژی بومی و شعور اجتماعی و سیاسی...که بنظرم چین در همه این موارد فاقد استاندارهای لازم یک کشور توسعه یافته است.
چین در تولید علم در سطح جهان حضور چندانی ندارد و هیچ فرد مشهور و دانشمندی از این کشور به دنیا معرفی نشده است. در زمینه کسب جوایز علمی نیز حضوری نداشته و تاکنون هیچ یک از جوایز علمی نوبل را دریافت نکرده است. در صورتی که کشوری مثل آمریکا کلکسیونی از جوایز رنگارنگ علمی و جوایز نوبل را در اختیار دارد. بنابراین با وجودی که یکی از اصلی ترین شاخص های توسعه و پیشرفت کامل تولید علم است چین در این زمینه جایگاهی ندارد. در زمینه ثبت اختراعات نیز این موضوع وجود دارد. در این زمينه و وجود تکنولوژی هم باید اذعان کرد که کشور چین در مهندسی معکوس و سرقت تکنولوژی و اختراعات سایر کشورها ید طولایی دارد. به همین خاطر هم هر کشور پیشرفته ای بخواهد به این کشور محصولات پیشرفته بفروشد تمام احتیاطهای لازم را برای پیشگیری از کپی سازی و سرقت تکنولوژی بکار می گیرد. هکرها و جاسوسان علمی و صنعتی این کشور سخت در فعالیتند تا حاصل دسترنج دیگران را بربایند.
اما در زمینه هنر و ادبیات نیز چین کشوری فقیر و عقب مانده است و هیچ نویسنده و هنرمند بزرگی را نتوانسته به دنیا معرفی کند. در صورتی که کشورهایی مثل ژاپن، اروپای غربی و آمریکا در این زمینه سرآمداند.
وجود فقر و فلاکت در این کشور با وجود ۱و نیم میلیارد جمعیت پدیده عادی است.
در مورد شاخصهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیز موضوع کاملا مشخص و آشکار است. کشوری کمونیستی( مائو ایستی) بدون کمترین آزادی و دمکراسی در حوزه سیاسی ، کشوری کاملا اقتدار گرا با سطح بالایی از سرکوب و محرومیت مردم در اداره امور کشور همراه با سرکوب اقلیت‌های قومی و مذهبی چگونه می تواند یک کشور پیشرفته متوازن در همه عرصه ها را نشان دهد.

🔹در تمام این سالهای اخیر از دل تمدن نوین چینی یک «رمانِ» ماندگار، یک کتاب مطرح؛ یک فیلمنامه و اثر سینمایی عالمگیر؛ یک اثر موسیقایی که بین المللی شود تولید نشده است. یک «شبکه تلویزیونی» یا روزنامه فاخر که در عرصۀ فرهنگ/سیاست، تحلیگرانِ زبده و خبره داشته باشد شکل نگرفته است.

از هر آنچه که به جوششهای انسانی و خلاقیت انسانی مرتبط می شود هیچ «آثار جدی» ای از میان تمدن نوین چین بیرون نیامده است.
در واقع در تمدن چینی، «اصالت» به کالاست و از همینجاست که ازدل این تمدن نوین، نه موسیقی، نه شعر، نه رمان، نه سینما، نه هر چیزی و هر امری که به نحوی از انحاء به جوهرۀ خلاقیت بشری مرتبط باشد پدید نیامده است.
در طی اين سالها از دل تمدن چینی، فقط «کالا» بیرون آمده است!!!

https://t.me/qashghaii

اسیر

اسیر تو

در این دیار زندگان
منم که زود رفته ام
از این دیار نور کش
منم که تار بسته ام

زمان من زمان نبود
جهان من جهان نبود
اسیر این و آن شدن
طریق عاشقان نبود

تو دام گستری مرا
منم که در دام توام
نیاز به دام گستری نبود
من که اسیر و رامتم

م.ح.قشقایی

رهایی

رهایی


ببند چشمت رو به روی غمها
بذار بشوره اشک، زخم دنیا را
زندان دلت رو با گریه وا کن
دل خشکیده را مثل دریا کن
ستاره بشو تو کهکشان دل
آسمونی شو در بیکران دل
در دل دریا مثل ماهی شو
از غم دنیا یکسره خالی شو


م.ح.قشقایی ۱۴۰۲/۲/۲۰

خود پرستی

خود پرستی

پر شد پیمانه، خود را مهیا کن
دل بکن از دنیا دل را مصفا کن
دگرنمانده هیچ شور و مستی
دلیلی نداره بمونی در هستی

تو این دنیای پر از نیرنگ و زور
نمانده کسی را جز خود پرستی
دیگه جاده ای نیست برای رفتن
شده حال و روزا عین بت پرستی

م.ح.قشقایی۱۴۰۲/۲/۱۹

به یاد آن سفر کرده

سوگواره

فردا که نور آفتاب دوباره در زد
چه کسی باز کند پنجره ها را
پر کند از عشقو مستی ونور
دنیای تاریک روزهای ما را

امشب تنی رنجور و خسته در بستر جدیدش آرام گرفت و شکوه بودنش را در خوابی عمیق بر خاک نمور زمین به یادگار سپرد. از امشب شمیم عطر سای یک پیکر پاک خفتگان خاک را سر مست خواهد کرد، ولی ما زندگان در فراغ و هجرتش لحظه ها را تا سحر به سوگ می نشینیم..

نامیرایی

آن سفرکرده

به نامیرایی ات قسم ای نازنین
گرچه رخ به نقاب خاک کشیدی
"گویند هر که رفت نسلی منقرض شد"
اما هر که رفت تجسمی است؛
خیالی است
حک شده بر لوح ذهن
چه کسی گفته است خیال غیر واقعی است؟
چه کسی گفته است رفتگان باز نایند؟
من لحظه لحظه بودنشان را می یابم
و نگاهشان را حس می کنم
شاهدیم
آنگونه که در بیداری رویا می پرورانیم
و در خواب به همه جا پرواز می کنیم
☆☆☆
ولی باز هم از غیابش می هراسم
نگرانم از اینکه خیالش را گم کنم
و یک وقت که در خوابم رویایش را نیابم
از نگاه من هر که در خیال است زنده است
هر که را در خواب می بینی نامیراست
من اینگونه با رفتگان زندگی کرده ام
تصورم این است که آنها از زندگان زنده ترند
چه آن که آنها بیش از زندگان بر ذهنم مسلطند
و فکرم را در خود دارند
گویی سوار بر بال ملائک
نقش حضور خود را در آسمان نگاهم ترسیم کرده اند

م.ح.قشقایی۱۴۰۲/۲/۱۵

قدرت عشق

قدرت عشق


حس ترانه می دهی ای عشق
شور شبانه می دهی ای عشق
در این فضای عاشق کش و ترانه سوز
امید جاودانه می دهی ای عشق


م.ح.قشقایی

گذرگاه‌

گذرگاه‌

در دل سیاه شب
هنگامی که زوزه گرگان
بر دشت کویری این خاک طنین انداز می شود
زمانی که شبی بی ستاره و ماه
کوره راهها را پنهان می کند
و ره گم کردگان را به سراسیمه گی می کشاند

در آن هنگام که حیوانات وحشی
در گذرگاه‌های تاریک
گلوی قربانیان را می درند
و وقتی شب به انتها می رسد
رد خون آنها مسیر بی راهه جنگل را رنگین می سازد

و در آن کلبه ای که پیر مردی تنها
تاریکی را با خود و همسرش قسمت می کند
در آن هنگام که سلطه تاریکی و غم به دلهای خسته راه می یابد
قلندران سایه به سایه در کوچه ها
با قداره هایی لخت و آخته
در کمین رهگذری بی خانمان نشسته اند
تا در سکوت و ظلمت شب
توشه ره گم کرده ای را بربایند

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

بی قراری

بی قراری

از تو گذشتن به این سادگی ها نیست
رها کردن و رفتن به این راحتی ها نیست
تو نباشی و من بدون تو ماندن
خواسته این دل ناشکیبا نیست
در پی سلسله موی تو پوییدن
دلبری چون تو مرا دلربایی نیست
تیر جفایت اگر به قلب من نشست
غیر من خریدار این بی وفایی نیست
راه گم کرده‌ام در این دیار غریب
بجز تو مرا هیچ راهنمایی نیست
تو آرام می کنی دلت، منم که پریشانم
خوشم همین که در من خطایی نیست

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

چهار دیواری

چهار دیواری

محبوس در چهاردیواری اتاق
بر روی تخت دراز کشیده‌ام
اجسام و وسایل کنار دیوارها
مثل اشباحی بسوی طاق اتاق صف کشیده اند
به سقف اتاق خیره مانده ام
دقایق و ساعت ها بی دریغ می گذرند
سطح صاف و سفید سقف
مثل صفحه ای پر اعوجاج از جلوی دیدگانم رژه می روند
و اسباب و وسایل همراه با رقص و آواز
جشن و پایکوبی بر پا کرده اند
مثل زمانی که در کودکی
در گهواره خود به چپ و راست تاب می خوردم
و این اجسام بودند که حرکت می کردند نه من
و اینک در این شبهای مکرر
در کشاکش این رویاهای مدام
در تبادل بین جنون و اوهام
پس از ساعتها انتظار به خواب رفته ام

م.ح.قشقایی۱۴۰۲/۲/۱۰
https://t.me/qashghaii

دست‌نیافتنی

دست نیافتنی

سهم تو همه دنیاست و لیک
من بیمار اسیر دائم این قفسم
چه عدالت بود این تحفه سرا
که دریغ است بوی خوش تو از نفسم

تو به تکرار مکرر ببری قلب مرا
سر سودای تو باشد مرا هر نفسی
قلب خود بگشای، بشو اشیانه دل
که ندارد رخ زیبای تو را هر صنمی

شاهدان را جمله اقرار بر این نکته بود
که تو ناب ترین ناب در این رهگذری
چهره پنهان نکن از دیده این کهنه قبا
که تو میراث همه خوبان زمین در نظری

رخ مهتابی تو مست کند دلها را
که کند قلب مرا پر شورتر از هر شرری
چه بگویم سخن از حسن و جمال تو دگر
دم رویایی تو خوشتر از هر هنری
م.ح.قشقایی

بهانه

بهانه

ناشیانه در پی چه هستی که این چنین
سر به خرابات به بهانه می بری
از حریم امن من بی ریای عاشق
دل بریده ای و سر به فسانه می بری
عاشق تر از من که دیدی ای عزیز؟!
که شور در سر و بی رحمانه می روی
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

انحصار و فساد

انحصار و فساد لازم ملزوم همند

محمد حسین قشقایی

یکی از آشنایان اخیرا تعریف می کرد که برای خرید یک دستگاه خودرو چینی و قرار گرفتن در نوبت خرید و تحویل آن ناچار شده مبلغ ۱۵۰ میلیون تومان به یک واسطه و کارمند همان شرکت رشوه دهد تا بتواند با قیمتی نازلتر این خودرو را خریدار‌ی کند.
از شنیدن این موضوع به شدت متاثر شدم نه بخاطر مسائل مالی و تجاری بلکه بخاطر نابودی و اضمحلال اخلاق و انسانیت در کشور که جامعه و مردم را بجایی رسانده که حتی آنهایی که ادعای شریعت و اخلاق دارند به سمت این گونه اعمال خلاف اخلاق سوق می یابند. این وضعیت واقعا همه گیر شده و همه بدنبال دلالی و معاملات شبهه دار ند تا زندگی‌شان را بچرخانند و از دیگران عقب نمانند. مقصر این وضعیت چه کسانی هستند که جامعه را به چنین روزی انداخته اند؟! خودرویی که اگر با ارز امروز خارجی هم وارد یا در کشور مونتاژ شود بیش از ۵۰۰ یا ۶۰۰ میلیون تومان نمی شود اکنون به چند برابر قیمت واقعی به مردم قالب می شود و گویی کسی نیست جلوی این وضع را بگیرد و این بلبشو در قیمت را کنترل کند. (خودرویی که چند ماه پیش ۸۰۰ یا ۹۰۰ میلیون بوده الان به ۲ میلیارد و هشتصد میلیون تومان افرایش یافته است)
آدام اسمیت اقتصاددان انگلیسی و مبتکر اقتصاد کلاسیک در کتاب ثروت ملل خود مناسبات تجاری و عرضه و تقاضا را به دقت به نگارش در آورده است. او معتقد بود که عرضه و تقاضا در فرایند معاملات تجاری خود را تنظیم می کند و باعث تعادل در قیمت‌ها می شود. این باور غلط که بعدها با وجود انحصارات و تبانی های مختلف، نادرستی آن به اثبات رسید چند دهه ای است مجددا تحت پوشش نئوکلاسیک رخ نموده و تبلیغ می شود، بیش از هر زمان اقتصاد ایران را تحت فشار قرار داده است. در کشوری که انحصارات به صورت مافیایی همه چیز را در دست خود دارند تعادل در عرضه و تقاضا بمرور زمان، خواب و خیالی بیش نیست. انحصارگرایی و عدم وجود رقابت و انحصار اقتصاد در دست دولت و نهادهای شبه دولتی، ایران را روز بروز با بحران‌های کلان تری مواجه می کند. انحصاراتی مثل خودرو سازان که در این وضعیت کل کشور را به گروگان گرفته اند و منافعی که نمی گذارد این وضع، شرایط طبیعی یک اقتصاد نسبتا سالم را بدست آورد.
این اقتصاد مفسده انگیز به درون دستگاههای تصمیم گیری و نمایندگان مجلس ... که باید از شایسته ترین و پاکترین افراد جامعه باشند رسوخ کرده است. اخیرا شنیدیم که نمایندگان مجلس با دریافت خودرو از وزارت صمت از استیضاح وزیر مربوطه صرفنظر کردند. هیهات به این کشور.

قیصر

مسعود کیمایی، بهروز وثوقی و قیصر

فیلم قیصر ساخته مسعود کیمیایی یکی از فیلم‌های تاثیر گذار در تاریخ سینمای ایران است که الگوی بسیاری از فیلمهای بعد از خود بوده است. علاوه بر زیبایی های خاص این فیلم مثل قصه و ساختار فیلم که جای خود را دارد، به نظرم این اثر از لحاظ محتوایی نیز یک فیلم قابل توجه و با اهمیت بشمار می رود. بخشی از ارزش‌ها و نکات برجسته‌ آن، دیالوگها و موضوعاتی است که از دهان بازیگران گفته می شود. اصولأ مسعود کیمیایی استاد مسلم در دیالوگ نویسی است و این موضوع در اکثر فیلم‌هایش قابل مشاهده است. در یکی از سکانس‌ها که قیصر و دایی اش(جمشید مشایخی) حضور دارند دیالوگی شکل می گیرد که از گفتارهای معروف وماندگار در سینمای ایران محسوب می‌شود. قیصر در جواب جمشید مشایخی که از مردانگی دم می زند می گوید: از مردانگی صحبت نکن، چی کسی یک جو مردانگی برای من رو کرده تا من یک خروار براش رو کنم....(نقل به مضمون)
این گفته که مسعود کیمیایی از دهان قیصر بیان می کند هر بار که این فیلم را می بینم برایم جالب و با مضمون بوده است و گویی دنیای امروز را واگویه می کند. با وجوی که تقریبا بیش از ۵۰ سال از ساخت این فیلم می گذرد هنوز این تازگی در این دیالوگ حس می شود.
https://t.me/qashghaii

بی وفایی

بی وفایی

تبر به ریشه می زنی و تنها می روی
دلم را میشکنی و به ناکجا می روی
از این همه بی وفایی و دل شکستن
چه طلبی که این چنین ره به خطا می روی
تو که تک گل گلستانم بودی
کنون نمانده کلامی بی صدا می روی
ای امیدی که با ناامیدی رفته بر باد
با کلی خاطره از سراچه ما می روی
من راوی تنهایی خودمم ای صنم
با رفتنت زندگی مرا هم همرا می بری
تو بودی زندانبان دلم هر دم
کلید رهایی مرا چه بی هوا می بری
در نگاه آرامت منم که پریشانم
به سرای ناشناخته چه بی پروا می روی

م،ح،قشقایی۱۴۰۲/۲/۶

بررسی فیلم اشباح گویا

نگاهی به فیلم اشباح‌ گویا/ ۲۰۰۶
اثر :میلوش‌فورمن
فیلمنامه‌: ژان‌کلودکاریر
بازیگران: خاویر‌ باردم، ناتالی‌ پورتمن

محمد حسین قشقایی

یکی از فیلم های تاثیر گذار که تا کنون دیده ام اثر ارزشمند میلوش فورمن به نام اشباح گویاست که اسم آن از شبح های نقاشی شده توسط نقاش معروف اسپانیایی "گویا" الهام گرفته است. اشتراک عوامل و سازندگان برجسته ای چون ژان کلود کاریر به عنوان‌ فیلمنامه نویس و فورمن به عنوان کارگردان همراه با بازیگران قدرتمندی چون خاویر باردوم در ساخت این فیلم انرا به یک اثر بیادماندنی و زیبا بدل نموده است.
این فیلم وضعیت جامعه در عصر و دوران حاکمیت کلیسا در قرون وسطا را نشان می دهد و روایتگر اتفاقات بسیار دهشتناک تفتیش عقاید در عصر خفقان قرون وسطا در اروپاست که همراه با جنگهای بیشمار و غارت ، کشتار ، تجاوز این دوران را به عنوان عصر تاریکی با وجود حاکمیت کامل کلیسا و کشیشان شناسانده است.
فیلم صحنه های غافلگیر کننده زیادی دارد که بیننده را به شدت تا انتهای آن بدنبال خود می کشاند.
جدای از خفقان ، خشونت بی حد و حصر و تنگ نظری های شدید مذهبی، این فیلم زندگی سیاسی و اجتماعی یک کشیش با بازی بی نظیر خاویر باردوم را روایت می کند که از افراط و تعصب شدید افکار مسیحی آن زمان تا انکار شدید مسیحیت و خدا را می پیماید و در نهایت به دست عوامل کلیسا به دار آویخته می شود. فرایند تغییر و تحول فکری این شخص از اعتقادات شدید که با تکفیر دیگران ظاهر می شود، تا رسیدن به بی خدایی، ضدیت با مذهب و مسیحیت در لابلای وقایع دیگر شامل جنگ و کشتار و خیانت و غیره نقطه عطف و اصلی فیلم را تشکیل می دهد. چیزی که بسیار قابل قیاس با اوضاع کشورمان در طول سال‌های گذشته است. رفتار مزورانه و برخورد این شخص در زمانی که خود را ریاکارانه مقید به کلیسا و الزامات آن کرده است با زمانی که خود قربانی این وضع می شود و در واقع مورد حجمه و شکنجه کلیسا قرار می گیرد نوعی سیر تحولی مهم است که می تواند هر آن به ما کوشزد شود.

بی توجهی و فقدان حس انسانی و ترحم نسبت به اعمالی که در زمان قدرت داشتن بر سر دیگران می آوریم و فقط زمانی که خود گرفتار چنین وضعیتی شده و قربانی می شویم عمق فاجعه را درک می کنیم(اگرچه ما را به لحاظ انسانی و اگاهی یک قدم به جلو می راند) مالاسف رفتار پلید گذشته را نمی تواند بازسازی کرده و از یادها ببرد.
نکته جالب‌تر این که دگردیسی کشیش مذکور آنقدر عمیق و عجیب است که با وجود درخواست کلیسا مبنی بر اعراض از عقاید و توبه و سپس رهایی، او حاضر نمی شود با یک جمله کوتاه گفته ها و نوشته خود را پس بگیرد و از اتهامات تبرئه شده و از مرگ نجات یابد. می توان گفت سماجت بر باورهای ضد کلیسا و کفر آمیز فارغ از درستی یا غلط بودن آنها نوعی شجاعت و نوعی رستگاری را در او نشان می دهد. بخاطر همین است که می‌توان این فیلم را با قضات ها و سمت گیری های متفاوت دید و برداشت خود را از آن داشت.
📽یکی از ضعف های فیلم شخصیت و چهره سازی مادر نقش پورتمن است که به لحاظ اغراق بیش از حد در گریم و چهره پردازی فیلم را از حالت واقع گرایی به سمت تصنعی بودن سوق می دهد.

📽خاویر باردوم با بازی در فیلم No Country for Old Men - اکران۲۰۰۷- جایی برای پیرمردها نیست اثر تحسین شده برادران کوئن به شهرت رسید و جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. باردوم در این فیلم نقش یک قاتل حرفه ای بی‌رحم را بازی می کند که قربانیان خود را با خونسردی تمام به قتل می رساند.

ذهن خالی

ذهن خالی

ذهنم از هر چیز تهی است
مثل انبانی پر از هر چه که نیست
مثل دشتی ناهموار
که روییده هر جا خس خار
درختانی نحیف و بی بر
خشک و عور؛ در همه فصل تهی
ذهن خالی شده با بی برگی
مات و حیرون میون دریاها
راه گم کرده میون راهها
همیشه ها دل نگرون
مثل توفانی پر از خشم و جنون
کشیده فریاد خزون میون جنگل سبز
دشت پاشیده ز شن
که فرو شسته از هر چه که هست

م.ح.قشقایی