مسخ کافکا در آینه وجود


مسخ کافکا در آینه وجود
م.ح.قشقایی

در رمان کوتاه مسخ نوشته فرانس کافکا با شخصیتی به نام گرگور سامسا مواجه هستیم که تمام زندگی، آسایش و آینده خود را فدای راحتی و آسایش خانواده کرده است. خانواده او شامل یک پدر بیکار که خود را به تمارض زده و کار نمی کند و مادر خانواده و یک خواهر. تمام بار زندگی بر دوش سامساست. او در واقع خود را قربانی خانواده خود کرده است. او کارمندی است که هر روز صبح زود باید از خواب بیدار شود تا به سرکار برود؛ کاری که اصلا به آن رغبتی ندارد.
ولی یک اتفاق روند داستان را تغییر می دهد‌. یک روز که او از خواب بیدار می شود می بیند که به یک حشره غول آسا تبدیل شده است. موجودی نفرت انگیز؛ که خانواده نیز به تدریج او را طرد می کنند و در واقع بدور می اندازند، زیرا دیگر قادر نیست به سرکار برود و پول در بیاورد و از جهت دیگر هم به یک موجود کریه و غیر قابل تحمل تبدیل شده است. در ادامه سامسا پس از مدتی که در اتاق خود حبس می شود و از طرف خانواده نیز کنار زده می شود؛ می میرد.

پس از مرگ او پدر و سایر افراد خانواده که حالا دیگر کسی نیست که از آنها حمایت مالی کند، مجبور می شوند به سر کار بروند و برای ادامه زندگی کار کنند و پول در آورند.
در نهایت داستان اینگونه به پایان می رسد که خانواده به صورت عادی بدون این که از نبود سامسا دلتنگی به دل راه دهند یا حتی اسم او را بیاورند، به زندگی خود ادامه می دهند.
در مورد کتاب مسخ کافکا نظرات و تحلیل‌های زیادی به نگارش در آمده است و هر یک خواسته اند به شکلی مفهوم و معنای این داستان را کشف کرده و دریابند
به نظر من مسخ شدگی در اینجا در واقع نوعی قربانی شدن و قربانی کردن خود برای دیگران است. این زندگی کسی است که تمام بار سایرین را بدوش می کشد و از خانواده حمایت می کند؛ به سر کاری می رود که اصلا دوستش ندارد؛ صبح های زود به سختی از تختخواب گرم و نرم بر می خیزد به سرکار می رود تا بتواند معاش خانواده را تامین کند. سامسا در واقع در اینجا یک قربانی است کسی که از خودگذشته تا دیگران در آسایش باشند؛ ولی وقتی از حالت اولیه و عادی خود خارج می شود، دور انداخته می شود و تمام زحماتش به فراموشی سپرده می شود و به سرعت از یاد می رود؛ به طوری که حتی خانواده حاضر نیستند در جمع خود اسم او را هم به زبان بیاورند.
در حقیقت سامسا خودش باعث قربانی شدن خود شده است؛ یک قربانی خودخواسته؛ زیرا اجازه داده که دیگران از او سوء استفاده کنند. این داستان به طور تمثیلی روایت زندگی ما انسانهاست. کسانی که خود را نابود می کنند؛ در واقع خود را فدا می کنند با این تصور که انسان‌های فداکاری باشند و یا فداکار بنظر آیند. در صورتی که اینگونه نیست و این تصور کاملا باطل است. آنها فقط یک قربانی اند و به تعبیری محترمانه فردی ساده و خوش باور. مشکل و ایراد اول این افراد این است که برای خود ارزش قائل نیستند. اگر شخصی خود را هیچ بداند و دیگران را بر خود ارجح بداند اولین ضربه را به خود زده است و بعد هم دیگران. چون همان دیگران که ممکن است نزدیگترین افراد هم باشند در مقابل او روز به روز جسورتر می شوند و توقعاتتان افزایش می یابد. زمانی می رسد که این شخص فرسوده شده است؛ از رنگ و رو افتاده است؛ مثل سامسای داستان کافکا دیگر گاوشیرده نیست؛ فقط یک موجود کریه المنظر و ناتوان است که به راحت می توان او را دور انداخت و به فراموشی سپرد..‌‌.

اپنهایمر

مروری بر فیلم اوپنهایمر
کارگردان کریستوفر نولان
سال پخش ۲۰۲۳
محمد حسین قشقایی
فیلم سینمایی اوپنهایمر فیلمی است از زندگی رابرت اوپنهایمر که توسط کریستوفر نولان کارگردان شناخته شده آمریکایی به مدت ۱۸۰ دقیقه ساخته شده است. اوپنهایمر پدر بمب اتم در آمریکاست و در انتهای جنگ جهانی دوم و پس از تسلیم آلمان بمب اتم را می سازد و به دستور هری ترومن ۲ بمب اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی را ویران می کند و باعث تسلیم شدن ژاپن می گردد.
این فیلم تحسین منتقدان و بینندگان قرار گرفت و نزدیک به یک میلیارد دلار فروش در گیشه هم در آمریکا و هم در جهان داشت. ضمن اینکه جایزه های زیادی را از فستیوال‌های بین المللی دریافت کرد. فیلم حاوی واکنش جدی اخلاقی و انسانی راجع به ماهیت ساختن بمب اتم است. این که ساختن بمب اتم برای بشریت چه عواقبی می تواند داشته باشد؟! فیلم در صدد پاسخگویی به این سوالات و ابهامات نیست، فقط وظیفه خود را طرح چنین مسائل و مناقشات در صحنه علمی و سیاسی می داند. اینکه وظیفه علم انجام پژوهش و رسیدن به نتیجه است و استفاده از نتایج علمی بر عهده سیاستمداران است بارها در فیلم بیان می شود. نکته دیگر که در فیلم خیلی برجسته نشان داده می شود توجیهاتی است که برای ساخت بمب اتمی مطرح می شود. وجود تردید و ابهام در میان دانشمندانی که سازنده این حجم از ویرانی هستند مانع ساخت بمب نمی شود، زیرا آنها هم وجدان خود را با دلایلی خاص خود قانع و آرام می کنند. اینکه بمب اتم می تواند بازدارندگی ایجاد کند و اگر یکبار از آن استفاده شود دشمنان نیز ماستها را کیسه می کنند و تسلیم می شوند یکی از این توجیهات است و اینکه این اقدام تلفات کمتری از ادامه جنگ و کشتار وسیعتر را بدنبال دارد! اینکه انداختن بمب اتم در ژاپن باعث تسلیم این کشور می شود شکی نیست ولی موضوع بازدارندگی داشتن بمب اتم بسیار محل تردید و سوال است. آیا بمب اتم باعث شد دگر جنگی اتفاق نیفتد؟ آیا ساخت بمب اتم و استفاده مرگبار از آن باعث پیشگیری از رقابت و مسابقه تسلیحاتی شد؟ که جواب این سوالات هم منفی است زیرا دیری نپاید کشورهای دیگری هم وارد این عرصه شدند و بمب اتمی را ساختند و دراختیار گرفتند؛ ابتدا شوروی و پس از آن چین و سایر کشورها...
تولید بمب اتم بیش از آنکه دلیل بازدارندگی داشته باشد یک جاه طلبی سیاسی و نظامی بود و به رخ کشیدن قدرت به سایر قدرت‌های وقت.
زمانی که هم آلمان هم شوروی و هم آمریکا در پی پژوهش و ساخت بمب اتمی بودند این آمریکا بود که نه تنها آنرا ساخت بلکه بدون اینکه سایر کشورهای دنیا را از این موضوع آگاه کند آنرا بکار برد. فرضیه ای که در ابتدا به عنوان عنصری بازدارنده مطرح می شد به سرعت مورد استفاده قرار گرفت، چون سیاستمداران معتقد بودند دنیا باید از این توانمندی آمریکا در عمل مطلع شود نه اینکه فقط پز آن داده شود. دنیای دانشمندان با دنیای سیاستمداران فرق می کند ولی این امر باعث نمی شود که دانشمندان بسوی ساخت و تولید چنین جنگ افزارهایی نروند، چون آنها هم بدنبال قدرت و شهرت و پولند و نمی توان آنها را از این خواسته های شرورانه انسانی بری دانست. اوپنهایمر بمب اتم را ساخت ولی بعد از آن خواستار کنترل و گسترش آن شد و خود شد نمادی از مبارزه علیه کارزار تسلیحاتی. آلفرد نوبل دینامیت را اختراع کرد ولی خود اولین کسی بود که در مورد کاربرد جنگی از آن موضع گرفت و جایزه نوبل را برای حفظ جنبه های اخلاقی علم بنیان گذارد. همه چیز همین گونه آغاز می شود اول تردید و ابراز شک وبعد توجیه و این توجیه که اگر ما نکنیم دیگران و دشمنان آنرا می سازند و علیه ما استفاده می کنند. فیلم به زیبایی این دغدغه ها و تردیدها را در بین دانشمندان و حتی سیاستمداران به تصویر می کشد ولی در نهایت آنچه پیروز می شود و تحقق می یابد قدرت طلبی و تصویر سازی عملی از قدرت است با نهایت بی رحمی و سبوعیت.
نکته قابل توجه این است که متاسفانه در همان ابتدا تلاش برای ساخت انرژی هسته برای بکارگیری در بمب اتم و کشتار انسانها به عنوان سلاح جنگی بوده است و این فیلم هم این فرضیه را تایید می کند زیرا در طول فیلم اصلا از استفاده های صلح آمیزی دیگری که می توان از انرژی اتمی داشت سخنی به میان نمی اید.

باستر کیتون

نوستالژی باسترکیتون با فیلمهای صامت

برای هم سن و سال‌های ما ۴۰ سال پیش، فیلمهای کمدین هایی مثل هارولد لوید، چارلی چاپلین و باستر کیتون به عنوان محبوب‌ترین کمدین های سینما بودند که اعتقاد خاصی به ساخت فیلمهای صامت و بی صدا داشتند. چارلی چاپلین و هارولد لوید اواخر تسلیم تکنولوژی نوین شدند و فیلم های ناطق ساختند ولی باستر کیتون فیلم ناطق نساخت و معتقد بود هنر واقعی و اصیل سینمایی است که بدون صدا بتواند بیننده را جذب کند، بخنداند و پیامش را برساند. حتی این افراد با موسیقی بر روی فیلم نیز روی خوش نشان نمی دادند. الحق که هر سه در کار خود استاد بودند و لحظات زیبایی را با فیلمهای خود برای ما خلق کردند. باستر کیتون با آن چهره سنگی خود هیچگاه در طول فیلم با وجود وقايع و اتفاقات زیاد چهره اش هیچ تغییر نمی کرد و یکسان می ماند، به همین خاطر به کمدین چهره سنگی معروف شد. چند تا از فیلمهای باستر کیتون هنوز جزء ۱۰۰ فیلم برتر دنیا بشمار می روند. خلق این آثار زیبا در زمانی که سینما و فیلم‌ها صدا و دیالوگ نداشتند شاهکار بودند و باید هنرمند واقعی را در آنها جست.
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

تنگنا

فیلم تنگنا

کارگردان امیر نادری
بازیگران سعید راد و نوری کسرایی
ساخته ۱۳۵۲

محمد حسین قشقایی
به مناسبت ۵۰ سالگی ساخت این فیلم نگاه مختصری داریم به این فیلم.

فیلم تنگنا یکی از فیلمهای خوب و تحسین شده قبل از انقلاب است که چندین جایزه شامل بهترین کارگردانی برای امیر نادری و بهترین بازیگر برای سعید راد را از جشنواره سپاس سال ۱۳۵۳ در کارنامه خود دارد.
در این فیلم سعید راد در نقش علی فردی معتاد به قمار است. در جریان درگیری با عده ای دیگر در باشگاه بیلیارد یک نفر را با چاقو می کشد و فرار می کند. برادران مقتول بدنبال او هستند تا انتقام بگیرند و پلیس هم برای دستگیری او تلاش می کند. فیلم روایت فرار علی از این مخمصه و در واقع زنده ماندن است. در حالی که با گلوله در پا سعی می کند با سختی های بسیار از دست آنها فرار کند. در نهایت فیلم درحالی که او شدیدا مصدوم شده است به پایان می رسد.
فیلم تنگنا خوش ساخت و پر کشش است و بیننده را تا انتهای فیلم و اطلاع یافتن از سرنوشت علی با خود نگه می دارد. تلاش یک انسان برای زندگی و زنده ماندن پیام خاص فیلم است. انسانی بی هدف و سرگردان و فراری به همه کس رو می زند برای کمک، تا بتواند شهر را ترک کند ولی کسی به دادش نمی رسد و حاضر نیست پولی به او بدهد.در انتها این جاذبه عشق است که به کمک او می اید، نامزد و دوست قدیمی اش حاضر می شوند با او همراهی کنند. کمکی که البته ره به جایی نمی برد. شاید فیلم درپی این هدف نبوده است، ولی می توانیم این فیلم را ترجیع بندی از ستایش عشق بدانیم. دو دوست او که یکی از آندو هم بچه ای از علی در شکم دارد از وجود یک دیگر بی خبرند ولی در پایان فیلم به خاطر علاقه ای که به او دارند بر بالین علی به ضجه و زاری می پردازند.
شکی نیست که امیر نادری یکی از فیلم سازان نادر و خاص در سینمای ایران بوده است و فیلم‌هایش همیشه هموار کننده بستر فیلمهای ناب و با محتوا بوده است. فیلم‌های نوستالژیک امیر نادری درباره کودکان و نوجوانان و بزرکسالان مثل ساز دهنی، دونده، تنگسیر و خدا حافظ رفیق که متعلق به چند دهه پیش است هنوز در خاطره افراد نسبتا مسن باقی مانده است.

متن ترانه فیلم تنگنا
خواننده: فرهاد
شاعر: فرهاد شیبانی
دلم از خیلی روزا با کسی نیست
تو دلم فریاد و فریادرسی نیست
شدم اون هرزه گیاهی که گُلاش
پرپر دستای خار و خسی نیست
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریادرسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست
بارون از اَبرا سبک‌تر می‌پره
هر کسی سر به سوی خودش داره
مثل لاک پشت تو خودم قایم شدم
دیگه هیچ‌کس دلمو نمی‌بره
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریادرسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست
ماهی از پاشوره بیرون افتاده
شاپرکها پراشون زخمی شده
نکنه تو گلهٔ بره‌هامون
گذر گرگ بیابون افتاده
دیگه دل با کسی نیست
دیگه فریادرسی نیست
آسمون ابری شده
دیگه خار و خسی نیست
https://t.me/qashghaii

سفرنامه به استانبول

سفرنامه به استانبول

محمد حسین قشقایی
شهر استانبول یک شهر بزرگ باستانی و توریستی است که مقصد بسیاری از گردشگران دنیاست. برای ایرانی ها به دلایل مختلف مثل اشتراک فرهنگی، نزدیکی زبانی و هزینه های کمتر نسبت به سایر کشورها، مسافت کم و همسایگی و عدم نیاز به ویزا یکی از مطلوب‌ترین و جذاب ترین مقاصد گردشگری بشمار می رود و هزاران نفر از اتباع ایران در سال به این شهر سفر می کنند. این شهر از تمامی کشورها و مناطق دنیا توریست جذب می کند و درآمدهای توریستی این کشور در رتبه چهارم درآمد ملی این کشور را تشکیل می دهد. استانبول بر روی هفت تپه بنا شده است، به همین خاطر به شهر هفت تپه نیز مرسوم است. پستی و بلندی های این شهر اولین چیزی است که نظر گردشگران را بخود جلب می کند. شهری بسیار زیبا با جاذبه های گردشگری فراوان که این شهر را به عنوان یکی از مهمترین مقاصد گردشگری مطرح کرده است. وجود آثار باستانی بسیار در کنار مناظر زیبای طبیعی و در عین حال امکانات مدرن و پیشرفته و مسافر پذیری خوب این شهر را برای ایران شهره کرده است. استانبول بزرگترین شهر ترکیه به شمار می رود. در مقایسه با تهران، استانبول در شهر مرکزی دو نیم برابر تهران است و با احتساب حومه آن چهار برابر تهران وسعت دارد.
این شهر بیشتر در وسعت امتداد یافته ولی تهران بیشتر به سمت بلند مرتبه سازی توسعه یافته است. یکی از دلایل این امر وجود رشته کوههای البرز در شمال و شرق تهران است که تهران را در زمینه توسعه ارضی محدود کرده است.
در این نوشتار دنباله دار سعی می کنیم با این شهر و نحوه سفر به آن، جاذبه های ان، ویژگی های فرهنگی و اقتصادی، مقایسه آن با زندگی در ایران و سایر موارد مرتبط نوشتار مبسوطی را ارائه دهیم تا کسانی که می خواهند به این شهر سفر کنند با اطلاعات و دیدی وسیعتر و شفافتر به این شهر سفر کنند و بعضی موضوعات را قبل از سفر بدانند.
قطعأ وقتی شخصی بخواهد به کشور دیگری سفر کند دغدغه‌هایی دارد که طبیعی است، چون کشور مقصد دارای ضوابط و فرهنگ و ساختار اجتماعی متفاوت است و اطلاع از جزئیات و موضوعات کاربردی کمک زیادی به شخص در طول سفر خواهد کرد.
این سلسله مطالب را دنبال کنید که يقينا مطالب مفیدی در اختیار شما قرار خواهد داد.
https://t.me/qashghaii

http://ghashghaii.blogfa.com/

درمان شوپنهاور

نگاهی به کتاب درمان شوپنهاور
نویسنده آروین یالوم
محمد حسین قشقایی

درمان شوپنهاور یک کتاب روان درمانی یا بهتر بگویم فلسفه درمانی است که به زیبایی بحران روحی یک بیمار را پس از این که متوجه می شود به یک بیماری مرگ آور (سرطان پوست)مبتلاست دنبال می کند. وی خود روان درمانگری است که حالا خودش با همان مشکلات روحی که بیمارانش نیز بعضا به آن دچار بوده اند مواجه شده حالا باید خود را نیز درمان کند. گروه درمانی او راهی می شود برای درمان خودش.
در این گروه دیگر او یک راهبر و روان درمانگر صرف نیست بلکه او هم مثل سایر بیماران در حال درمان خویش است. تا جایی که در گروه درمانی خود به عنوان یکی از بیماران مورد خطاب قرار می گیرد و به افشاگری گذشته خود می پردازد. حضور و رسوخ یک فیلسوف درمانگر بالینی به این گروه به نام فیلیپ، مناسبات گروه را به هم می ریزد و انواعی از روش‌های درمانی خاص ناشی از فلسفه و نوع نگاه انسان به زندگی مرگ و خوشبختی و موفقیت با روایتهایی که از شوپنهاور و نیچه و کانت و دیگر فیلسوفان مطرح می شود حوزه درمانگری را وسیعتر می کند و دامنه روشهای درمانگری را توسعه می دهد. در این کتاب شاهد زندگی های چند گانه درمانپذیرانی هستیم که هر یک به دلایلی نیاز به روان درمانی یافته اند و سعی می کنند با درد و رنج ناشی از خونمایان سازی در گروه و خود افشاگری راهی بسوی تسکین آلام خود و یا حل مسائل و مشکلات زندگی اجتماعی، خانوادگی و فکری خویش بیابند.
آروین یالوم استاد بازنشسته روانشناسی در دانشگاه استنفورد خود به عنوان یک روانشناس و درمانگر روحی بخوبی با مناسبات خاص این نوع درمان آشناست و سعی می کند با چاشنی های فلسفی حوزه کار درمانگری را گسترش دهد. اگرچه شاید نتوان این کتاب را رمانی همچون رمانهای مرسوم دانست و بیشتر یک فرایند و روایت هدف دار برای شناخت گستره، پیچیده و فراخ درمانگری و گروه درمانی است، ولی آنقدر این کتاب کشش دارد که خواننده را با اشتیاق فراوان به دنبال خود می کشد. در این کتاب خواننده به دنبال پایان داستان نیست و نمی خواهد هم آخر آنرا حدس بزند، بلکه خود روند و جریان درمانگری او را مسحور می کند و بسوی خود آگاهی بیشتر می کشاند. درواقع هر جمله و سطور این کتاب دارای پیام خاصی است و هر بند آن خود یک کتاب است که از تاریخ بلند فلسفه و روانشناسی سرچشمه می گيرد و در عبارات کوتاه یا بلند تصویر می شود.
این کتاب ارزش آن را دارد که بارها خوانده شود و برخی عبارات آنرا بخاطر سپرد، همیشه زمزمه کرد و با آن زندگی کرد. دغدغه های انسانی و ترس از مرگ و چالشهای مختلف زندگی همه در این کتاب واکاوی می شود. به نظرم این کتاب بیش از آنکه یک کلاس روان‌درمانی یا گروه درمانی باشد یک فلسفه درمانی یا به تعبیری دیگر بینش یابی یا هویت یابی برای ادامه زندگی در شرایط ملال، فرسودگی و اضمحلال روحی است. مجموعه ای ناهمگون از شرایط بیماران با دردهای خاص خود هر یک به دنبال راهی برای درمان هستند و در چالشی مدام خود را می آزمایند و دوباره راه دیگری را انتخاب می کنند. فیلیپ به عنوان یک روان درمانگر فلسفی نقش و جایگاه ممتازی در این کتاب و گروه درمانی بر عهده دارد. اوست که جهت و مسیر درمان را از درمان جزئی به درمانی کلی نگر و عمیق تر و جهانی تر هدایت می کند و از بند جزئیات می گذرد و راه گروه را به پلانی بزرگتر از یک امر شخصی باز می گشاید. فیلیپ به نظرم یک شخصیت محوری و کارساز در ایجاد این حس کلی و همه درمانگر دارد که فلسفه را وارد روان‌درمانی می کند. او با ارائه رهنمودهایی از شوپنهاور، نیچه و..سایر فیلسوفان نقبی به روانشناسی فلسفی می زند و دامنه بحث را به شدت توسعه می دهد.
بنظر می رسد اروین یالوم نظرات و دیدگاه‌های خود را از زبان پزشک روان‌درمانگر داستان جولیوس بیان می کند که در چارچوب دیدگاه‌ها و یافته های روان‌درمانی کار خود را پیش می برد ولی بیان نظرات فلسفه روانی از زبان فیلیپ که فیلسوفی درمانگر است بیان می شود و این شخص در این رمان وظیفه دارد بطور مستقیم دیدگاه‌های فیلسوفانی چون شوپنهاور، نیچه، کانت، هگل و دیگر فلاسفه را نمایندگی کند.
داستان در شرايطی پایان می پذیرد که جولیوس درمانگر از دنیا رفته و حالا فیلیپ به عنوان راهبر یک گروه درمانی جدید جای او را گرفته است.
علاقه و شیفتگی آروین یالوم به فیلسوفانی چون شوپنهاور و نیچه که کتابی با عنوان نیچه گریست در مورد وی دارد قابل انکار نیست. او با کتاب‌های خود ارتباط فلسفی هویت یابی افراد با مقولات روانی و چالش‌های وسواسی و فکری را برقرار و در هم می آمیزد و روان‌درمانی را از حوزه صرف شخصی و پندار فردی جدا می سازد. مفاهیم کلی تر و مهمتری را به حوزه درمان خود وارد می کند و آنها را می آزماید.

دايره مینا

دایره مینا فیلمی که باید دید!
کارگردان داریوش مهرجویی
نویسنده غلامحسین ساعدی
محمد حسین قشقائی

اخیرا فیلم دایره مینا ساخته داریوش مهرجویی را دیدم. این فیلم در سال۱۳۵۳ساخته شده و در آن عزت اله انتظامی، علی نصیریان، سعید کنگرانی و فروزان بازی کرده اند. داستان این فیلم روایتگر یک پیر مرد مریض و پسر جوانش می باشد که برای معالجه پدر راهی شهر شده و در گیر رویدادها و اتفاقاتی می شوند. محیط شهری و مناسبات خاص آن پسر را درگیر خود می کند و این موضوع موجب دوری هرچه بیشتر پسر از پدر می شود. فیلم در نهایت با مرگ پیر مرد و تشییع جنازه او در قبرستان پایان می یابد.
اگرچه مشهور ترین فیلم مهرجویی، گاو تاثیر غیر قابل انکاری بر سینمای ایران داشته و به عنوان سبک و نوع خاصی از فیلمهای ایرانی، الهام بخش شماری از فیلم های پس از خود بوده است، ولی به نظرم فیلم دایره مینا نیز یکی از بهترین فیلمهای مسعود کیمیایی بشمار می رود و می توان آنرا به مثابه یکی از فیلمهای موثر و شاخص (چه قبل و چه بعد از انقلاب) نام برد. این فیلم ۳ سال توقیف بود تا در سال ۱۳۵۷ در ایران به اکران درآمد. دایره مینا در واقع از فیلمهای مرسوم آن زمان فاصله می گیرد و نوعی فیلم شخصی با مفاهیم خاص فیلمهای مستقل و معنا گرا را به نمایش می گذارد. پیام و مفاهیم مطرح شده در این فیلم مشمول مرور زمان نمی شود و دوره مکانی و زمانی خاصی را در بر نمی گیرد. در فیلم نیز در صحنه های مختلف به این موضوع اشاره داشته و به عمد از تعیین زمان و مکان در آن پرهیز شده است. سکانسی که از علی(سعید کنگرانی) پرسیده می شود از کجا آمدی یا اهل کجایی و او می گوید همین دورو برا. پرسه های مکرر علی در سطح شهر و اطراف آن و بی خانمانی پدر که در کنار بیمارستان بیتوته کرده است و شبها نیز در آنجا می خوابد نمادی از بی جایی، بی مکانی و سرگردانی شخصیت های اصلی فیلم است. فیلم گزارشگر تلاش انسان برای زندگی و زنده ماندن و در عین حال نشانگر غفلت انسان از حقیقت زندگی و برتری سوداگری بر اخلاق است. روابط پدر و پسر و درگیری مداوم آنها با هم نشانه تعارض دیدگاه دو نسل است که در دایره ای از فقر نکبت به دور خود می چرخند و راهی برای رهایی نمی یابند. سرگشتگی، فقر، فلاکت و درد و رنج و مریضی این فیلم را به شدت تلخ می کند و شاید به مذاق بیننده خوش نیاید ولی وضعیتی است که باید دیده شود نه اینکه از منظرها دور گردد.
http://ghashghaii.blogfa.com

ثروت ملل

نگاهی به کتاب ثروت ملل
نویسنده آدام اسمیت
محمد حسین قشقایی

این کتاب در نیمه دوم قرن ۱۸ در انگلستان منتشر شد و انقلابی در حوزه اقتصاد و نظریات اقتصادی آنزمان که متاثر از انقلاب صنعتی و رنسانس علمی در اروپا بود بوجود آورد. آدام اسمیت در این کتاب ارزشمند مناسبات اقتصادی، تولیدی و بازرگانی را به دقت و ظرافت خاصی مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد و در واقع مانیفست اقتصادی و اجتماعی اقتصاد کلاسیک را با این کتاب بنیان می گذارد. آدام اسمیت که از واضعان و مبدعان این نظریه نیز به شمار می رود تاثیر بسیار بزرگی در چند قرن در اروپا و دنیا بجای نهاد و اگرچه برخی از نظریات این دانشمند اقتصاد بعدها مورد نقد قرار گرفت و توسط افرادی چون جان مینارد کینز انگلیسی به کلی زیر سوال رفت ولی هم اکنون نیز برخی از اندیشمندان اقتصادی به دیدگاه‌های آدام اسمیت اعتقاد دارند و این نوع پارادایم اقتصادی در قرن بیست و یک با عنوان نئو کلاسیک خود را نمایانده است. در این کتاب آدام اسمیت عوامل و شرایط تولید و تقسیم کار را در آن زمان مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد. نقش و تاثیر عوامل تولید و صنعت شامل کارگر و نیروی انسانی سرمایه، کارفرما و صاحبکار، ابزار تولید اجاره و سود و..سایر جنبه ها و اجزاء، تولید را مورد بررسی دقیق و موشکافانه قرار می دهد. این کتاب در قرن ۱۸ مهمترین کتاب در حوزه اقتصاد خرد و کلان بحساب می آید که تاثیرات زیادی چه به لحاظ تئوریک و چه به لحاظ عملی و کاربردی در عرصه اقتصاد و مناسبات اقتصادی بجای گذاشت.
در دیدگاه اقتصاددانان آدام اسمیتی یا کلاسیک دو عامل و شاخص اساسی دیده می شود که مبنای اقتصاد سرمایه داری و کاپیتالیسم در زمان ظهور و بروز نظام سرمایه داری و رنسانس علمی و صنعتی در اروپا بود. این دو دیدگاه شامل عدم مداخله دولت در اقتصاد و باور به دولت حداقلی و دیگری خود تنظیمی عرضه و تقاضا در زمینه های مختلف اقتصادی و تجاری بود. این دو عامل باعث شد اقتصاد سرمایه داری به تدریج دچار بحران‌های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی شود و اصلاح در دکترین این روش از نظریات اقتصادی را ضروری سازد. چرا که این دو عامل به تدریج ناکارآمدی خود را نشان داد و حضور دولت در اقتصاد را در برخی از موارد واجب شمرد. ضمن این که در نظریه خود تنظیمی عرضه و تقاضا هم که بر پایه برابری و آزادی افراد بنا شده بود مشکلاتی را بوجود آورد که یکی از آنها بحران‌های کارگری در اروپا و آمریکا بود. در ارتباط کارگر و کارفرما تجربه نشان داد که واگذاری عرضه و تقاضا به حال خود و عدم مداخله دولت موجب اجحاف و بی توجهی به منافع کارگر در مقابل کارفرما می شود که از قدرت و توانمندی بیشتری برخوردار است و می تواند هرگونه شرایط سخت و تبعیض آمیزی را به کارگر تحمیل کند. این وضع که به افلاس و فقر بیشتر کارگران می انجامید زمینه ظهور مکاتب مارکسیستی و انقلابات سوسیالیستی را در شرق اروپا و روسیه فراهم ساخت، چرا که اکثر این نظریات و انقلابات برای حمایت از کارگران و پرولتاریا بوجود آمده بودند.

قلعه حیوانات

نگاهی کوتاه به کتاب قلعه حیوانات
اثر ماندگار جورج اورول
محمد حسین قشقایی
کتاب قلعه حیوانات شاهکاری استعاری از یک نظام دیکتاتوری محض است که‌ به‌ خوبی ویژگی هاي یک سيستم اقتدار گرا را در محدوده کوچکی از یک مزرعه حیوانی به تصویر می کشد. کتاب از جایی شروع می شود که یکی از حیوانات مزرعه که عمرش به سر آمده به دیگر حیوانات اندرز می دهد که خود را از چنگال ارباب مزرعه رها سازند و علیه او و مزدورانش شورش کنند. او می میرد ولی سایر حیوانات مزرعه به توصیه او عمل می کنند و به رهبری دو خوک بر ارباب می شورند و او و کارگرانش را از مزرعه فراری می دهند. اصل ماجرا در واقع پس از انقلاب و گرفتن قدرت آغاز می شود در جایی که دو خوک برای تصاحب رهبری قیام و بدست گرفتن قدرت به زورآزمایی می پردازند و در نتیجه یکی از خوک‌ها به نام ناپلئون می تواند با دسیسه رقیب را فراری دهد و رهبر مزرعه گردد. روند اتفاقات به سوی استقرار یک حکومت شخصی و خود محور به پیش می رود و در نهایت نظام از قبل طراحی شده بر اساس مساوات و برابری به سیستمی ظالمانه، خشن و بی‌رحم مبدل می شود و مزرعه به زندانی پر از تبعیض و تضاد برای حیوانات عادی بدل می شود. ارول در واقع در صدد بازسازی زیرکانه و استعاری از بر پایی نظام کمونیستی در روسیه است. فرایندی که در نهایت بر خلاف باورها و شعارهای اولیه به نظامی سلطه گر مبدل می شود. نظامی که بیش از گذشته اعضا را استثمار می کند و بر روی جسد کارگران قصرهای مجلل بنا می کند. قلعه حیوانات شاید بخش آغازین از یک تراژدی سیاسی است که در کتاب دیگر او ۱۹۸۴ تجلی دقیقتری می یابد. در ۱۹۸۴ ما شاهد یک نظام سیاسی اقتدارگرا هستیم که همه چیز را در سیطره و پوشش خود دارد و تک تک اعضای جامعه از طریق سیستم‌های ارتباطی و امنیتی زیر نظر قدرت اعظم یعنی دولت هستند و هر حرکت خلاف نظم مستقر مستوجب مجازات می شود. در سیستمی که ارتباطات اجتماعی به کلی محو شده و انسان‌هایی مسخ شده در زندانی که همه جا دوربین گذاشته اند در ترس و وحشت زندگی می کنند. قلعه حیوانات را می توان نقطه آغازین تسلط حاکمیت دانست و کتاب ۱۹۸۴ دوره استقرار و حاکمیت این دیکتاتوری در فرایند رشد و باروری خود است. نهایت نظامی که جز شکست و شرمساری برای انقلاب کنندگان آن باقی نمی گذارد. در انتهای کتاب شعار همه با هم برابرند تبدیل به این می شود که همه حیوانات برابرند ولی بعضی برابرترند،
که نشانگر استحاله انقلاب از اهداف مساوات گرایانه و رسیدن به نوعی نظام تبعیض گونه با وجود طبقه برخوردار و طبقات گسترده فقیر است.
کارل پوپر جامعه شناس و متفکر سیاسی در کتاب جامعه باز و دشمنانش که چند انقلاب مهم تاریخ را مورد بررسی دقیق قرار داده است، به این نتیجه می رسد که انقلابات در نتیجه نه تنها سودی برای کشورها ندارد، بلکه در نهایت موجب کشتارهای وسیع، برقراری دیکتاتوری و خودمحوری حکومتی خواهد شد. بنابراین توصیه می کند بجای انقلاب، باید رفرم و اصلاحات در جامعه بوجود آورد و انقلاب جز ویرانی، عقب ماندگی و انحطاط بیشتر چیزی بدنبال ندارد.
https://t.me/qashghaii

معرفی کتاب

نگاهی به رمان گتسبی بزرگ
اثر سترگ اسکات فیتز جرالد
سال چاپ ۱۹۲۵
محمد حسین قشقایی

گتسبی بزرگ در قرن بیستم یک کتاب مهم و با ارزش بشمار می آيد و رمانی ماندگار در این قرن محسوب می شود. این کتاب روایت کسانی که حاضر نیستند مسئولیت کارهایشان را بپذیرند.حداقل اینگونه باشند که خود را به لاقیدی نزنند یا خود را بی خیال نشان ندهند یا خود را به ندانستن نزنند. انسانهایی مفلوک با نزاع های ساخته گی با هیجانات تهوع آور و بیمارگونه مثل انسانهایی که از شیدایی و افسردگی رنج می برند. افرادی که ادعای شرافتشان جهان را پر می کند ولی زمان عمل مثل موشی هستند که به سوراخهای نمناک و متعفن خود پناه می برند. زندگی دوباره می آغازد دوباره ترفندی دیگر در لباس دورویی از آستینشان به بیرون می جهد. دوباره اشتیاق دیگری برای شکستن دیگران برایشان آغاز می شود. شهامت هیچگاه در وجودشان جنبشی ندارد. لافهای بزرگ که به تندی و شدت از دهان شان پرتاپ می شوند، گویی کلماتی است که طوطی وار و بدون آنکه مفهوم و معنی آن را درک کنند پشت سر هم بیان می شوند. شعورشان از یک متری صورتشان فراتر نمی رود. تهی مغزانی که پشت لفاظی های تکرار شونده خود پنهان می شوند. چشمانشان همواره بدنبال تحسین دیگران دو دو می زند. ولی در گاه عمل مثل سایه ای بر پشت قامت دیگران پنهان می شوند.

«آن دو تام و دی زی، آدمهای بی قیدی بودند. چیزها و آدمها را می شکستند و بعد می دویدند و می رفتند توی پولشان، توی بی قیدی عظیمشان یا توی همان چیزی که آنها را به هم پیوند می داد، تا دیگران بیایند و ریخت و پاش و کثافتشان را جمع کنند.»کتسبی بزرک- فیتس جرالد ص 270-271»

این کتاب روایت انسانهایی است که در زمان سرخوشی و اطعام و مفت خوری گرداگرد آدم را می گیرند تا از خوان گسترده بهره مند شوند ولی وقتی باید وقت بی مقدار خویش را برای ولی نعمتشان مصروف دارند مثل یابوی چموشی رم می کنند، مثل کفتار زوزه می کشند و به درون دخمه هایشان می خزند. آدمهایی که در کنار خود زیاد می بینیم، آدمهایی که وادارمان می کنند از همه چیز مایوس شویم به همه کس با دیده شک بنگریم؛ مثل شکاری که از ترس قربانی شدن همه جا را می پاید. شش دانگ حواسمان را جمع کنیم تا مبادا شکارشان شویم.

عقاید یک دلقک

«عشق بر مدار مرگ»
نگاهی به کتاب «عقاید یک دلقک» نوشته «هاینریش بُل»
محمد حسین قشقایی

رمان «عقاید یک دلقک» نوشته هاینریش بل نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲ می باشد. این کتاب که در سال 1963 به رشته تحریر درآمده است مجادلات زیادی را در آن زمان آلمان پشت سر گذاشت و یکی از تاثیر گذارترین رمانهایی است که پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است. هاینریش بل خود با جنگ و تبعات آن زندگی کرده و به عنوان یک نویسنده و راوی جنگ شناخته می شود. در رمان عقاید یک دلقک اگرچه موضوع جنگ به عنوان یک موضوع فرعی و حاشیه ای مطرح می شود ولی مناسبات و روابط افراد کاملا متاثر از جنگند و حس اضطراب و سرخوردگی پس از جنگ از فحوای کل کتاب قابل درک است و فقر ناشی از آن نیز بیشتر آنرا تشدید می کند. وجود افرادی به غایت مملو از رفتارهای مزورانه و تو خالی در رمان گویای سیطره ریا کاری، بی صداقتی، تذبذب و نان به نرخ روز بودن پول پرستی و خساست و شماری از اخلاق و خلقیات ناشایست انسانی است که با پایان جنگ ومشکلات ناشی از آن رخ می نماید. شاید رمان ناخودآگاه و در لایه های زیرین خود می خواهد نشان دهد که این شرایط است که انسان را اینگونه پلید می سازد و فقط عده قلیلی می توانند از این ورطه خود را خارج کنند.
داستان کتاب روایت زندگی یک کمدین و دلقک آلمانی به نام «هانس شنیر» است که در فراز و نشیب کار(دلقک بودن) و عشق و و باورهای مذهبی گیر افتاده است. نگاه حساس و در ظاهر بی قید دلقک به همه چیز و همه کس همراه با رُک گویی و صداقتش او را در شرایط ناگواری قرار می دهد که امکان رهایی اش را غیر ممکن می کند. شاید این اقتضای شغل اوست که وی را رک و تند و بی پروا می کند. روایت داستان حکایت عشقی ناتمام و ابتر است که بر بستری از شکاکیت، باورهای دینی و فقر به شکست می انجامد و شخصیت اصلی داستان را به فروپاشی و سقوط نزدیک می کند. بیان تضادی که می تواند میان عشق و باورهای مذهبی بوجود آید موضوع اصلی است که سر انجام آن پیروزی اعتقادات مذهبی بر عشق است. گرچه عشق محور اصلی این رمان و مبنایی برای بازگویی حقایق و خشونتها و بیرحمی های زندگی توام با ناکامیهای پی در پی است ولی نمی توان آنرا بدبینانه و ناامید کننده دانست. باوجودی که داستان در نهایت با افلاس و فرسودگی کامل دلقک به پایان می رسد ولی بارقه های امید نیز در بخش پایانی کتاب خودنمایی می کند. آخرین کلام هانس که آخرین عبارت رمان نیز هست می‌گوید «به آواز خواندن ادامه دادم». این جمله حکایت از آن دارد که هنوز می توان به آینده امیدوار بود.
در دلقک با یک انسان احساساتی مواجه ایم که بارها کلمه مالیخولیالی را برای خود بکار می برد. ولی او دیوانه نیست. او شدیدا حساس و صریح الهجه است. چیزی که در دنیای کنونی کمتر یافت می شود و نه تنها شخص را دچار مشکل و دردسر می کند، بلکه او را دیوانه و مجنون جلوه می دهد.
بهترین و زیباترین توصیفات کتاب مربوط به «هنریته» خواهر راوی داستان است. کسی که در جنگ جان خود را از دست می دهد، ولی انگار این اتفاق بر کل کتاب سایه افکنده و در تمامی اجزاء و وقایع سنگینی می کند. نویسنده در توصیف هنریته و احساس عمیق دلقک نسبت به خواهر کوچکش چنان تبحری به خرج داده که وقتی از هنریته و چیزهای مربوط به آن صحبت می شود گویی خواننده در آنجا حضور ملموسی دارد و صحنه ها را به خوبی مشاهده می کند. توصیف رنج و دردی که دلقک از خاطرات خواهرش به عمل می آورد اشک انسان را سرازیر می کند. این در حالی است در کتاب همیشه جایی برای هنریته هست . گویا راوی هیچگاه از حضور مدام خواهرش خلاصی ندارد. این داستان شاید ادای دینی است به کشته شدگان جنگ. کسانی که در سن پایین قربانی آتش جنگ می شوند. مرثیه ای تمام ناشدنی از عفریت مرگ که همه را در بر می گیرد. زمان می گذرد ولی هیچگاه یاد رفتگان کم رنگ نمی شود. توصیفات نویسنده در این زمینه گویی مدام با او همراه بوده و وی را به همان احساسها می کشانده و اندوهناکش می ساخته است. بخشی از کتاب: «زمانی که خبر مرگ هنریته را به ما دادند، در منزل میز را برای صرف غذا می چیدند، آنا دستمال سفره ی هنریته را که هنوز به نظر نمی رسید آنقدر کثیف شده باشد داخل حلقه زرد رنگ مخصوص آن بر روی کمد گذاشته بودو همه ما نگاه هایمان متوجه دستمال سفره هنریته شده بود...برای اولین بار در زندگیم به ارزش وحشتناک اشیایی پی بردم که یک نفر بعد از مرگ و یا در زمان حیاتش بر جای می گذارد. مادر واقعا با وجود شنیدن خبر مرگ هنریته سعی کرد شروع به خوردن کند، مسلما او می خواست به این شکل بگوید: زندگی ادامه پیدا می کند یا چیزی شبیه این ، اما من دقیقا می دانستم که این تفکر او صحیح نیست، زندگی ادامه پیدا نمی کند، بلکه این مرگ است که ادامه پیدا می کند...»

یکی از مهمترین بخشهای کتاب مکالمه تلفنی «شینر» با «مرویز» کشیش کاتولیک است که در آن دلقک تمام مکنونات قلبی خود را بیرون می ریزد و مذهب کاتولیک را با آن پیروان مزورش به باد انتقاد می گیرد.
سحر و جادویی که در نوع بیان و نوشتار بل در کتاب دلقک می بینیم در کتابهای دیگرش نیز بخوبی نمایان است و در واقع باید گفت او ساحره کلمات است.
https://t.me/qashghaii

خمره

فیلم خمره
کارگردان ابراهیم فروزش
نویسنده هوشنگ مرادی کرمانی
برنده‌ی جایزه‌ یوزپلنگ طلایی از جشنواره فیلم لوکارنو۱۹۹۴

در فیلم خمره زندگی بسیار ساده روستایی با زندگی سخت کویری در هم عجین می شود و ساختاری مسند از روایت زندگی در یک آبادی خشک و کم آب را به نمایش می گذارد. کویر و موضوع آب از مولفه های اصلی فیلم است که داستان ان را مرادی کرمانی با روایتی ساده و شفاف به رشته تحریر درآورده است. بازیگران غیر حرفه‌ای با سرزمین بکر روستا در هم می آمیزد و فیلم را بیشتر به ساختاری مسند گونه نزدیک می کند. معلمی که با وجود مهربانی درونی و علاقه وافر به کودکان بخاطر رفتار نابخردانه و ساده اندیشانه مردم روستا در مقاطعی صبرش به پایان می رسد و از حرفهای نابجای اهالی ده رنجیده خاطر می شود. تا جایی که تصمیم به رفتن می گیرد. فیلم با اصرار اهالی روستا برای حضور معلم به خوبی و خوشی به پایان می رسد و خمره که نمادی از تجلی تلاش و سماجت انسان‌هایی ساده و بی غل و غش است مخاطب جدی سینما را به حد کافی راضی می سازد. اگرچه بازیگران غیر حرفه ای و تصنعی بودن بازیها بعضا آزاردهنده اند، ولی این شیوه فیلم سازی با تکیه بر عناصر زیبای خاص خود و گویشهای محلی، فیلم را واقعگرا و رئالیستی می سازد.
فیلم در عین حال زندگی سخت و فقیرانه مردم این روستا را به نمایش می گذارد و موضوع کم آبی و نبودن آب لوله کشی را دستمایه انتقادی و اعتراضی خود قرار می دهد. در صحنه های نوشیدن اّب در چشمه و تقارن با گوسفندانی که برای خوردن آب به همان چشمه روی آورده اند صحنه ای تلخ و ناراحت کننده ای از زندگی گوسفند وار انسان را به نمایش می گذارد.
فیلم خمره فیلمی ساختار شکن است که پیام خود را بخوبی بیان می کند و بدون درگیر شدن در احساسات هیچکس را بد کامل یا خوب کامل نشان نمی دهد.
یکی از ضعف های فیلم پایان بندی سطحی و شتابزده آن است که می توانست‌در فرایندی منطقی و پذیرفتنی تر به ماندن معلم، بیننده را متقاعد سازد.
محمد حسین قشقایی

دشمن مردم

نگاهی به فیلم دشمن مردم۱۹۳۱
ساخته ویلیام ولمن
با بازی جیمز گاگنی

محمد حسین قشقایی

فیلم دشمن مردم ساخته ویلیام ولمن ۱۹۳۱یک فیلم سیاه و سفید و کلاسیک در ژانر گانگستری است که جزو اولین فیلمهای غیر صامت به شمار می رود و به همراه فیلم سزار کوچک ساخته ملوین له وری ۱۹۳۰و صورت زخمی ساخته هاوارد هاکس ۱۹۳۲ سه گانه فیلمهای گانگستری ده ۳۰ آمریکا را تشکیل می دهند و در واقع پس از ساخت این فیلم‌ها ژانر فیلمهای گانگستری متولد می شود و اوج می یابد بطوری که به عنوان یکی از سبک های سینمای تاکنون شمار بسیاری از فیلمهای تاریخ سینما را به خود اختصاص داده است.
فیلم دشمن مردم بویژه در این ژانر از محبوبیت و شهرت و اقبال بیشتری از طرف مردم برخوردار شده است که این امر هم به لحاظ ساختاری و هم بخاطر بازی درخور توجه جیمز گاگنی ستاره فیلمهای دهه ۳۰ بویژه در فیلمهای گانگستری تحقق یافته است. این فیلم در زمانی ساخته می شود که دو رخداد مهم پهنه کشور آمریکا را با مشکلات و مسائل خاصی مواجه کرده است. اولین رخداد بحران اقتصادی معروف آمریکا در سال ۱۹۲۹ می باشد که با سقوط سهام در وال استریت آغاز می شود و رکود اقتصادی و بیکاری تمامی جامعه را تحت تلاطمات عظیمی قرار می دهد. فشار اقتصادی مردم را در وضعیت بغرنج و بحرانی قرار داده و موجب افزایش جرم و جنایت در کشور شده است.
رویداد دیگر در این دوره ممنوع شدن خریدو فروش مشروبات الکلی است که قاچاق و معاملات غیر قانونی و زیر زمینی را به شدت افزایش داده و عده ای خلافکار را به امر تولید و عرضه غیر قانونی مشروبات الکی سوق می دهد. آل کاپن به عنوان مشهورترین جنایتکار در تاریخ آمریکا در این زمان ظهور می يابد و شناخته می شود و از این طریق یک مافیای قدرتمند را در شبکه خلافکاران بوجود می آورد. باید گفت تمام فیلم‌های گانگستری تولید شده همواره نیم نگاهی به شخصیت خاص ال کاپن و فعالیت‌های او داشته اند و در مورد خود ال کاپن نیز تا کنون چندین فیلم ساخته شده است. در فیلم دشمن مردم تشابهات زیادی به زندگی ال کاپن مشاهده می شود. جیمز گاگنی در نقش پاورز پس از انجام خلافهای کوچک در نهایت به عنوان فردی معروف در دسته خلافکاران نقطه تمرکز فعالیت‌های خود را بر قاچاق مشروبات الکلی قرار می دهد و در نهایت نیز جان خود را از دست می دهد.
نقطه مشترک همه فیلمهای ذکر شده در این دوره این است که تمامی این خلافکاران در همان سنین جوانی و یا میانسالی سزای اعمال خود را می بینند و یا توسط رقیبان و یا پلیس به قتل می رسند و در واقع هیچیک از آنها سرنوشت مطلوبی پیدا نکرده و به پیری نمی رسند ودر همان اوان جوانی پرونده شان بکلی بسته می شود. این موضوع در آنزمان اهمیت زیادی داشت بخاطر اینکه نیروی پلیس و حکومت اجازه ساخت فیلم‌هایی را که سرانجام آن برای خلافکاران موفقیت و شادکامی و فرار از چنگال قانون باشد نمی داد. با این وجود در این فیلم‌ها حس همذات پنداری و کشش به سمت شخصیت اصلی فیلم بطور برجسته قابل مشاهده است؛ مخصوصا فیلم دشمن مردم با بازی خاص جیمز گاگنی بر گرایش قلبی مخاطب به گانگستر می افزاید. ولی در نهایت این شخص خلافکار است که از صحنه خارج می شود و در واقع گوشزد به پیامی است که هیچ سرنوشت خلافکاری به سعادت و خوشبختی ختم نمی شود و همه به سزای اعمال جنایتکارانه خود می رسند.
در سال‌های بعد می بینیم که در فیلمهای گانگستری این محدودیت کمتر شده و فیلم‌هایی مثل پدر خوانده ساخته می شود که در آن پدر خوانده ( مارلون براندو در فیلم پدر خوانده ۱)با وجود چندین سؤ قصد جان سالم بدر می برد و با طول عمر طبیعی و در کهنسالی جان می سپارد.
اگرچه در دهه ۳۰ و ۴۰ با انتخاب فرانکلین روزولت به ریاست جمهوری آمریکا و با اصلاحات اقتصادی او تحت عنوان new dealاقتصاد آمریکا جان می گیرد و وضع اقتصادی و مالی به حالت تعادل باز می گردد و قانون منع تولید، خریدو فروش مشروبات الکلی نیز لغو می شود ولی اقدامات خلافکارانه به صورت سازمان یافته و مافیایی نه تنها متوقف نمی شود بلکه توسعه بیشتری می یابد.

آرژانتین۱۹۸۵

نگاهی به فیلم سینمایی "آرژانتین ۱۹۸۵"
ساخته سانتیاگو میتره
برنده جایزه بهترین فیلم غیر انگليسی زبان گلدن گلوب و نامزد اسکار

محمد حسین قشقایی

ساخت فیلمهای سیاسی علاوه بر دشواری های خاص خود نیاز به نوعی شجاعت و احساس مسئولیت دارد که کمتر فیلمسازی را به سمت خود می کشاند. جدای از اینکه این فیلم‌ها معمولا بینندگان خاص خود را دارند و به نحوی باید گفت گزیدگانی از جامعه این فیلم‌ها را می پسندند و وجود آنها را لازم می دانند.
آرژانتین۱۹۸۵ یک فیلم سیاسی، جهانشمول و غیر متعارف دادگاهی از مفقود و ربوده شدن هزاران مخالف حکومت در دوره حکومت ۷ساله نظامیان در آرژانتین است که به طرز غیر قابل باوری به دست نيروهای امنيتی شکنجه، آواره و سر به نیست و کشته می شوند. داستان این فیلم روایتی از تلاش دادستان استرازاست که برای به پای میز محاکمه کشیدن این نظامیان تلاش می کند. فرمانده هانی که آمران اصلی این فجایع بوده اند. فیلم با روایت مستند گونه خود ترسها و دلنگرانی های دادستان و همکارانش را بخوبی به تصویر می کشد. رفتار و برخوردهای این گروه در روند دادرسی که با افت و خیزهای فراوان همراه است و در این مسير امید و ناامیدی را به هم پیوند می دهد گویای روشنی از پرهیز کارگردان در افتادن در ورطه احساس گرایی و رمانتیک شدن فیلم است. اگرچه فیلم بطور نامحسوسی از دادستان و افرادش طرفداری می کند ولی این حمایت واضح و آشکار نیست. ضمن این که کارگردان توانسته بخوبی خوی پلید و جانی فرمانده هان نظامی را به تصویر بکشد. خویی که باعث شده این نظامیان نه تنها با نخوت و غرور به هیچ وجه از کار خود پشیمان نباشند بلکه برای اقدامات غیر انسانی خود توجیهات مسخره و غیر قابل باوری را مطرح کنند.
اگرچه در نهایت این نظامیان محکوم می شوند ولی کیفر آنها در مقابل عمق جنایاتی که مرتکب شده اند چیزی نیست و فقط به چند سال زندان محکوم می شوند.
فیلم در تلاش است در فرایندی فرسایشی اقتدار نظامیان مغرور از قدرت را بزیر بکشد و هیمنه آنها را خرد کند که در این کشاکش موفق می شود حقیقت را آشکار و مقصران را رسوا کند.
پیام فیلم تذکری است به همگان که هیچ جنایتی بی پاسخ و کیفر نخواهد ماند اگرچه در این راه سختی های زیادی وجود دارد ولی بالاخره آنچه که پیروز می شود حقیقت و عدالت است اگرچه ممکن است سالها طول بکشد.
فیلم جسورانه ساخته شده است و قطعا برای سازندگان آن تبعات بدی نیز به همراه داشته زیرا در این کشور هنوز نظامیان جایگاه ویژه و قدرتمندی دارند.
داستان فیلم در عین حال نشان‌دهنده شجاعت و جسارت دادستان و گروهی است که با او همکاری می کنند و در مقابل تهدیدات و جنجالهای سیاسی و تبلیغاتی از وظیفه تاریخی و انسانی خود روی بر نمی تابند.
این فیلم در شرایط دشوار سیاسی ، امنیتی و میلیتاریستی آمریکای لاتین دارای اهمیت و با ارزش است و به همین خاطر مورد تقدیر قرار گرفته و جوایزی را نیز تصاحب کرده است.
ساختار فیلم آنرا به یک دعوای دادگاهی فرساینده و پرکشش تبدیل می کند ولی فیلم بطور موجز از حاشیه روی و موضوعات غیر مرتبط پرهیز می کند و از این طریق از خسته کردن بیننده جلوگیری می کند.

قیصر

مسعود کیمایی، بهروز وثوقی و قیصر

فیلم قیصر ساخته مسعود کیمیایی یکی از فیلم‌های تاثیر گذار در تاریخ سینمای ایران است که الگوی بسیاری از فیلمهای بعد از خود بوده است. علاوه بر زیبایی های خاص این فیلم مثل قصه و ساختار فیلم که جای خود را دارد، به نظرم این اثر از لحاظ محتوایی نیز یک فیلم قابل توجه و با اهمیت بشمار می رود. بخشی از ارزش‌ها و نکات برجسته‌ آن، دیالوگها و موضوعاتی است که از دهان بازیگران گفته می شود. اصولأ مسعود کیمیایی استاد مسلم در دیالوگ نویسی است و این موضوع در اکثر فیلم‌هایش قابل مشاهده است. در یکی از سکانس‌ها که قیصر و دایی اش(جمشید مشایخی) حضور دارند دیالوگی شکل می گیرد که از گفتارهای معروف وماندگار در سینمای ایران محسوب می‌شود. قیصر در جواب جمشید مشایخی که از مردانگی دم می زند می گوید: از مردانگی صحبت نکن، چی کسی یک جو مردانگی برای من رو کرده تا من یک خروار براش رو کنم....(نقل به مضمون)
این گفته که مسعود کیمیایی از دهان قیصر بیان می کند هر بار که این فیلم را می بینم برایم جالب و با مضمون بوده است و گویی دنیای امروز را واگویه می کند. با وجوی که تقریبا بیش از ۵۰ سال از ساخت این فیلم می گذرد هنوز این تازگی در این دیالوگ حس می شود.
https://t.me/qashghaii

بررسی فیلم اشباح گویا

نگاهی به فیلم اشباح‌ گویا/ ۲۰۰۶
اثر :میلوش‌فورمن
فیلمنامه‌: ژان‌کلودکاریر
بازیگران: خاویر‌ باردم، ناتالی‌ پورتمن

محمد حسین قشقایی

یکی از فیلم های تاثیر گذار که تا کنون دیده ام اثر ارزشمند میلوش فورمن به نام اشباح گویاست که اسم آن از شبح های نقاشی شده توسط نقاش معروف اسپانیایی "گویا" الهام گرفته است. اشتراک عوامل و سازندگان برجسته ای چون ژان کلود کاریر به عنوان‌ فیلمنامه نویس و فورمن به عنوان کارگردان همراه با بازیگران قدرتمندی چون خاویر باردوم در ساخت این فیلم انرا به یک اثر بیادماندنی و زیبا بدل نموده است.
این فیلم وضعیت جامعه در عصر و دوران حاکمیت کلیسا در قرون وسطا را نشان می دهد و روایتگر اتفاقات بسیار دهشتناک تفتیش عقاید در عصر خفقان قرون وسطا در اروپاست که همراه با جنگهای بیشمار و غارت ، کشتار ، تجاوز این دوران را به عنوان عصر تاریکی با وجود حاکمیت کامل کلیسا و کشیشان شناسانده است.
فیلم صحنه های غافلگیر کننده زیادی دارد که بیننده را به شدت تا انتهای آن بدنبال خود می کشاند.
جدای از خفقان ، خشونت بی حد و حصر و تنگ نظری های شدید مذهبی، این فیلم زندگی سیاسی و اجتماعی یک کشیش با بازی بی نظیر خاویر باردوم را روایت می کند که از افراط و تعصب شدید افکار مسیحی آن زمان تا انکار شدید مسیحیت و خدا را می پیماید و در نهایت به دست عوامل کلیسا به دار آویخته می شود. فرایند تغییر و تحول فکری این شخص از اعتقادات شدید که با تکفیر دیگران ظاهر می شود، تا رسیدن به بی خدایی، ضدیت با مذهب و مسیحیت در لابلای وقایع دیگر شامل جنگ و کشتار و خیانت و غیره نقطه عطف و اصلی فیلم را تشکیل می دهد. چیزی که بسیار قابل قیاس با اوضاع کشورمان در طول سال‌های گذشته است. رفتار مزورانه و برخورد این شخص در زمانی که خود را ریاکارانه مقید به کلیسا و الزامات آن کرده است با زمانی که خود قربانی این وضع می شود و در واقع مورد حجمه و شکنجه کلیسا قرار می گیرد نوعی سیر تحولی مهم است که می تواند هر آن به ما کوشزد شود.

بی توجهی و فقدان حس انسانی و ترحم نسبت به اعمالی که در زمان قدرت داشتن بر سر دیگران می آوریم و فقط زمانی که خود گرفتار چنین وضعیتی شده و قربانی می شویم عمق فاجعه را درک می کنیم(اگرچه ما را به لحاظ انسانی و اگاهی یک قدم به جلو می راند) مالاسف رفتار پلید گذشته را نمی تواند بازسازی کرده و از یادها ببرد.
نکته جالب‌تر این که دگردیسی کشیش مذکور آنقدر عمیق و عجیب است که با وجود درخواست کلیسا مبنی بر اعراض از عقاید و توبه و سپس رهایی، او حاضر نمی شود با یک جمله کوتاه گفته ها و نوشته خود را پس بگیرد و از اتهامات تبرئه شده و از مرگ نجات یابد. می توان گفت سماجت بر باورهای ضد کلیسا و کفر آمیز فارغ از درستی یا غلط بودن آنها نوعی شجاعت و نوعی رستگاری را در او نشان می دهد. بخاطر همین است که می‌توان این فیلم را با قضات ها و سمت گیری های متفاوت دید و برداشت خود را از آن داشت.
📽یکی از ضعف های فیلم شخصیت و چهره سازی مادر نقش پورتمن است که به لحاظ اغراق بیش از حد در گریم و چهره پردازی فیلم را از حالت واقع گرایی به سمت تصنعی بودن سوق می دهد.

📽خاویر باردوم با بازی در فیلم No Country for Old Men - اکران۲۰۰۷- جایی برای پیرمردها نیست اثر تحسین شده برادران کوئن به شهرت رسید و جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. باردوم در این فیلم نقش یک قاتل حرفه ای بی‌رحم را بازی می کند که قربانیان خود را با خونسردی تمام به قتل می رساند.

نگاهی به فیلم درخت زندگی

درخت زندگی فیلمی فکورانه از ترنس مالیک
با بازی تاثیر گذار برد پیت، جسیکا چستن و شان پن
محمد حسین قشقایی:

ترنس مالیک فیلمساز مستقل آمریکایی با معدود فیلم‌هایی که ساخته به عنوان یک فیلمساز مولف که دارای نگرش خاصی در سنت فیلم سازی است شناخته شده است. حس زندگی و چالش آن با مرگ یکی از مولفه های اصلی آثار مالیک را تشکیل می دهد.
او دارای ساختار سازی خاص خود در فیلم‌هایش می باشد به طوری که به عنوان یک فیلمساز مستقل از هالیوود خود را به مثابه یکی از کارگردان‌های برجسته و پیشگام حال حاضر سینما شناسانده است. فیلم‌هایی با سکانسهای به شدت منقطع و به ظاهر پراکنده، مثل یک دسته کر یا سمفونی گروهی که نتیجه آن در نهایت یک ساختار هارمونیک و یکپارچه معنا گرا را هدیه می دهد.
فیلم درخت زندگی از ترنس مالیک یکی از این آثار فاخر و معنا گراست که تصاویری شاعرانه از زندگی و طبیعت و انسان را به نمایش می‌گذارد. فیلم نگاهی سورئالیستی به جهان هستی، آفرینش، تولد و مرگ دارد که با موسیقی بسیار زیبای عرفانی_مسیحی خلقت را در فرایندی نوستالژیک دنبال می کند. فیلمی به ظاهر تکه تکه که در موارد زیادی از مدار اصلی و روایی خود خارج می شود و نوعی فلسفه انتزاعی را متبلور می سازد. در واقع باید گفت این فیلم بیش از آنکه روایتی داستانی از زندگی یک خانواده باشد ترکیبی از تلاش برای تفسیری از حقیقت و فلسفه زندگی، تولد و مرگ است. خانواده ای شامل پدر و مادر و دوفرزندپسر که با مرگ فرزند کوچک خانواده در نوجوانی یکباره تمام نمادها و آرزوهای جمعی خانواده به کام نیستی رانده می شود. نگاه ناتورالیستی و طبیعت گرا در کنار موسیقی دلچسب ماورایی و شهودی در جای جای فیلم آنرا از حالت معمول فیلمهای عادی و معمولی دور می کند. فیلمی کاملا فکورانه و منسجم از لحاظ محتوایی، اگرچه از نظر بصری ناهمگون بنظر می رسد.
برشهای بی شمار از نظام هستی و عظمت آن با تصاویری خیره کننده و تکان دهنده در طول فیلم انسان را در برابر کوچکی خود در قیاس با دنیای بی انتها قرار می دهد و از طرف دیگر بر عالم گسترده و بیکران ذهن و روح آدمی صحه می گذارد.
فیلم بدون اینکه قضاوتی را تحمیل کرده باشد، این ابهام را در بیننده خلق می کند که این دو عالم چقدر می توانند همراه و همگام و در عین حال چقدرمی توانند متضاد یا در تقابل با هم باشند.
مادر در این فیلم نماد عشق و محبت به فرزند است که در ابهام و چرایی مرگ فرزند دست و پا می زند.مادری که تلاش می کند پسر از دست رفته خود را در عالم ذهنی و بیرونی خود بیابد و جایگاهش را درک کند. در واقع به دنبال معنایی است که تولد و مرگ فرزندش را تعبیر و تفسیر کند و برای سوالات بی جواب خود به طریقی پاسخی درخور بیابد.
برادری که بعد از گذشت سال‌های طولانی هنوز نتوانسته خود را با فقدان برادر کوچک خود در جوانی تطبیق دهد و حقیقت را بپذیرد. او در زندگی اجتماعی و خانوادگی خودپس از سال‌های متمادی که از مرگ برادرش می گذرد هنوز حیران و مبهوت و سرگردان است، گویی هنوز در همان دوران نوجوانی و در گذشته خود گیر کرده و راه رهایی را نمی تواند بیابد.
از جانب دیگر ما با پدری سخت گیر و نظامی مآب روبرو ییم که در برابر رابطه خشن خود با پسر کوچکش خود را سرزنش می کند ولی بر خلاف مادر که شیفتگی و عشق به فرزند او را از خود بدور ساخته است پدر هنوز همان خود محوری و منیت را حفظ کرده و نماد تداوم زندگی را به نمایش می گذارد.
در واقع هر یک از اعضای خانواده سعی می کنند به روش خاص خود با این مصیبت کنار بیایند، ولی هرچه تلاش می کنند، هر چه بیشتر زمان می گذرد سایه این غم بر روحشان سنگین‌تر می شود.

نقد فیلم

نگاهی به فیلم ماندگار زندگی پنهان
ساخته ترنس مالیک
محمد حسین قشقایی

زندگی پنهان فیلمی بلند از تقابل و چالش یک انسان در انتخاب شکوه زندگی و جذابیتهای آن با پذیرش ارادی مرگ است. مرگی خودخواسته که دیگران آنرا بیهوده، خودخواهانه و بی نتیجه می دانند و همگان از دوستان ، اهالی محل و دهکده و نظامیان هر یک به دلیل و توجیهات خاص خود، پایداری در یک اعتقاد و باور ضدیت با جنگ و جنایات و کشتار دوران هيتلری را ابلهانه می پندارند و "فریتز" را به دست برداشتن از اعتقاد خود حتی به ظاهر برای رهایی از مرگ و کاهش فشارهای زندگی بر خانواده اش تحت فشارهای روحی (و حتی اخلاقی در برابر مسؤلیت حمایت از خانواده ) قرار می دهند. در واقع به غیر از همسرش که در هر شرایطی شوهرش را قبول دارد و از او حمایت می کند دیگران او را به عقب نشینی در اعتقادات و فقط امضا کردن یک برگه انصراف از باور های ضد هيتلری فرا می خوانند. ولی فریتز به عنوان یک تبعه اتریشی که به خدمت در ارتش هيتلری فرا خوانده می شود، از این کار سر باز می زند و دلیل آنرا مخالفت با جنگ و کشتار دولت فاشیستی آلمان می داند. این فیلم بر گرفته از یک واقعه تاریخی در جنگ جهانی دوم است که با تغییراتی دراماتیک به صورت فیلم در آمده است. جدای از موضوع جنگ که بستر اصلی این فیلم را مهیا می سازد ولی در لایه های عمیقتر آن ما با مفاهیم مهمتری مواجهیم ؛ مثل اعتقاد و باور فردی در برابر باورهای عمومی و یا تمکین به حقیقت و عدالت در برابر میهن پرستی و جنگیدن برای مام میهن ، پایبندی به خانواده در مقابل نگاه شخصی به وقایع بیرونی و ملی و کشوری. موضوع تقابل باورهای شخصی افراد در برابر نظام‌های حاکم یا مصلحت های اخلاقی حاکم بر جامعه و خانوادگی یا ملی و حتی مذهبی در تاریخ بشر اتفاق نادری نیست. در قرون گذشته نیز ما شاهد خود قربانی گری برخی از افراد برجسته تاریخ بوده ایم. سقراط جام زهر را می نوشد و حاضر نیست دست از باورها و فعالیت‌های خود بردارد.

تاریخ نمونه های بارز و یا ناشناخته ای از اینگونه شخصیت‌ها دارد که جان خود را بر سر اعتقادات خود می بازند فارغ از آنکه این عملکرد آنها تاثیری در روند تاریخ و دنیای امروزی آنها داشته باشد. فریتز از آن جمله افرادی است که وقتی به حقانیت باورهای خود دست می یابد صرفا بخاطر تمکین از حرف حق و حقیقت و نه اثر آن بر جنگ و اتفاقات روز مره جان خود را می دهد. افراد مختلف هر یک به جهتی او را از اینکار باز می دارند از دوستان که بر مصلحت اندیشی و حفاظت از خانواده که یک امر اخلاقی است تاکید می کنند و نظامیان و مقامات رسمی که کار او را بیهوده و عبث می پندارند و جانبازی اش را بی تأثیر در نتیجه جنگ می دانند و این که بزودی او را فراموش خواهند کرد.

در این زمينه روایت آست که سقراط قبل از نوشیدن جام زهر می گوید بیهوده است مردن برای مردمی که هنوز به آن میزان از بالندگی نرسیده اند که حق را از ناحق تشخیص دهند.
شخصیت دیگری که در تاریخ می توان آنرا مثال آورد، کرامول صاحب منصب انگلیسی است که با شاه در می افتد و حاضر نمی شود طلاق همسر شاه انگلستان را به رسمیت بشناسد و در این راه نیز سر خود را به باد می دهد.
گالیله دانشمند بزرگ ایتالیایی در عصر تاریک حکومت کلیسا در اروپا اعتقاد خود را در مورد مرکز نبودن زمین پس می گیرد تا جان خود را نجات دهد. برتولت برشت در کتاب خود" گالیله" که زندگی این دانشمند را مورد بررسی و تحلیل قرار داده گالیله را فردی ترسو و جبون می داند در حالی که از برونو جوردانو ایتالیایی که در همان دوران بخاطر عقایدش به آتش خشم کلیسا سپرده می شود تمجید به عمل می آورد.
فیلم مالیک در زمانی که جنگ چون کوره ای آتشین در جای جای جهان تنوره می کشد گویای روشنی از سرنوشت انسانی و انتخاب اوست. حقیقت و عدالت را کجای زندگی‌مان قرار دهیم؟ سوال اصلی این است.

عشقی بر مدار مرگ

عشقی بر مدار مرگ

نگاهی به کتاب «عقاید یک دلقک» نوشته «هاینریش بل»

محمد حسین قشقایی

در تعطیلات نوروز امسال فرصتی یافتم تا رمان «عقاید یک دلقک» نوشته هاینریش بل نویسنده آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۲را بخوانم. این کتاب که در سال 1963 به رشته تحریر درآمده است مجادلات زیادی را در آن زمان آلمان پشت سر گذاشت و یکی از تاثیر گذارترین رمانهایی است که پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده است. هاینریش بل خود با جنگ و تبعات آن زندگی کرده و به عنوان یک نویسنده و راوی جنگ شناخته می شود. در رمان عقاید یک دلقک اگرچه موضوع جنگ به عنوان یک موضوع فرعی و حاشیه ای مطرح می شود ولی مناسبات و روابط افراد کاملا متاثر از جنگند و حس اضطراب و سرخوردگی پس از جنگ از فحوای کل کتاب قابل درک است و فقر ناشی از آن نیز بیشتر آنرا تشدید می کند. وجود افرادی به غایت مملو از رفتارهای مزورانه و تو خالی در رمان گویای سیطره  ریا کاری، بی صداقتی، تذبذب و نان به نرخ روز بودن پول پرستی و خساست و شماری از اخلاق و خلقیات ناشایست انسانی است که با پایان جنگ ومشکلات ناشی از آن رخ می نماید. شاید رمان ناخودآگاه و در لایه های زیرین خود می خواهد نشان دهد که این شرایط است که انسان را اینگونه پلید می سازد و فقط عده قلیلی می توانند از این ورطه خود را خارج کنند.

داستان کتاب روایت زندگی یک کمدین و دلقک آلمانی به نام «هانس شنیر» است که در فراز و نشیب کار(دلقک بودن) و عشق و و باورهای مذهبی گیر افتاده است. نگاه حساس و در ظاهر بی قید دلقک به همه چیز و همه کس همراه با رُک گویی و صداقتش او را در شرایط ناگواری قرار می دهد که امکان رهایی اش را غیر ممکن می کند. شاید این اقتضای شغل اوست که وی را رک و تند و بی پروا می کند. روایت داستان حکایت عشقی ناتمام و ابتر است که بر بستری از شکاکیت، باورهای دینی و فقر به شکست می انجامد و شخصیت اصلی داستان را به فروپاشی و سقوط نزدیک می کند. بیان تضادی که می تواند میان عشق و باورهای مذهبی بوجود آید موضوع اصلی است که سر انجام آن پیروزی اعتقادات مذهبی بر عشق است. گرچه عشق محور اصلی این رمان و مبنایی برای بازگویی حقایق و خشونتها و بیرحمی های زندگی توام با ناکامیهای پی در پی است ولی نمی توان آنرا بدبینانه و ناامید کننده دانست. باوجودی که  داستان در نهایت با افلاس و فرسودگی کامل دلقک به پایان می رسد ولی بارقه های امید نیز در بخش پایانی کتاب خودنمایی می کند. آخرین کلام هانس که آخرین عبارت رمان نیز هست می‌گوید  «به آواز خواندن ادامه دادم». این جمله حکایت از آن دارد که هنوز می توان به آینده امیدوار بود.

 در دلقک ما بایک انسان احساساتی مواجهیم که بارها کلمه مالیخولیالی را برای خود بکار می برد. ولی او دیوانه نیست او شدیدا حساس و صریح الهجه است. چیزی که در دنیای کنونی کمتر یافت می شود و نه تنها شخص را دچار مشکل و دردسر می کند، بلکه او را دیوانه و مجنون جلوه گر می سازد.

بهترین و زیباترین توصیفات کتاب مربوط به «هنریته» خواهر راوی داستان است. کسی که در جنگ جان خود را از دست می دهد، ولی انگار این اتفاق بر کل کتاب سایه افکنده و در تمامی اجزاء و وقایع سنگینی می کند. نویسنده در توصیف هنریته و احساس عمیق دلقک نسبت به خواهر کوچکش چنان تبحری به خرج داده که وقتی از هنریته و چیزهای مربوط به آن صحبت می شود گویی خواننده در آنجا حضور ملموسی دارد و صحنه ها را به خوبی مشاهده می کند. توصیف رنج و دردی که دلقک از خاطرات خواهرش به عمل می آورد اشک انسان را سرازیر می کند. این در حالی است در کتاب همیشه جایی برای هنریته هست . گویا راوی هیچگاه از حضور مدام خواهرش خلاصی ندارد. این داستان شاید ادای دینی است به کشته شدگان جنگ. کسانی که در سن پایین قربانی آتش جنگ می شوند. مرثیه ای تمام ناشدنی از عفریت مرگ که همه را در بر می گیرد. زمان می گذرد ولی هیچگاه یاد رفتگان کم رنگ نمی شود. توصیفات نویسنده در این زمینه گویی مدام با او همراه بوده و وی را به همان احساسها می کشانده و اندوهناکش می ساخته است. بخشی از کتاب: «زمانی که خبر مرگ هنریته را به ما دادند، در منزل میز را برای  صرف غذا می چیدند، آنا دستمال سفره ی هنریته را که هنوز به نظر نمی رسید آنقدر کثیف شده باشد داخل حلقه زرد رنگ مخصوص آن بر روی کمد گذاشته بودو همه ما نگاه هایمان متوجه دستمال سفره هنریته شده بود...برای اولین بار در زندگیم به ارزش وحشتناک اشیایی پی بردم که یک نفر بعد از مرگ و یا در زمان حیاتش بر جای می گذارد. مادر واقعا با وجود شنیدن خبر مرگ هنریته سعی کرد شروع به خوردن کند، مسلما او می خواست به این شکل بگوید: زندگی ادامه پیدا می کند یا چیزی شبیه این ، اما من دقیقا می دانستم که این تفکر او صحیح نیست، زندگی ادامه پیدا نمی کند، بلکه این مرگ است که ادامه پیدا می کند...»

یکی از مهمترین بخشهای کتاب مکالمه تلفنی «شینر» با «مرویز» کشیش کاتولیک است که در آن دلقک تمام مکنونات قلبی خود را بیرون می ریزد و مذهب کاتولیک را با آن پیروان مزورش به باد انتقاد می گیرد.

سحر و جادویی که در نوع بیان و نوشتار بل در کتاب دلقک می بینیم در کتابهای دیگرش نیز بخوبی نمایان است و در واقع باید گفت او ساحره کلمات است.

فیلم باران روایتی ساده و مستند گونه از عشق

فیلم باران روایتی ساده و مستند گونه از عشق

فیلم سینمایی باران ساخته مجید مجیدی یکی از فیلم های خوب و تاثیر گذار در میان فیلمهای ایرانی سالهای اخیر به شمار می رود. داستان فیلم روایتگر عشق یک جوان ایرانی به یک دختر افغانی است، عشقی که سرانجامی ندارد، ولی با صحنه پایانی، فیلم به این نتیجه می رسد که این عشق ماندگار می ماند، اگرچه به وصال منجر نمی شود. باران فیلمی است که باید آن را در میان انبوه فیلمهای بی کیفیت و و بی رمق سالهای اخیر اثری ارزشمند و قابل توجه بر شمرد و آنرا ستود.  فیلمی کاملاً انسانی که از عشق سخن می گوید. برشی از برهه ای از زندگی انسان؛ زیبایی و تاثیر عشق که می تواند افراد را به هم نزدیک کند و موجب ایثار و فدارکاری آنها گردد. حسی زیبا از عمیق ترین لایه های زندگی انسانی یعنی عشق که می تواند بشر امروز را از منجلابهایی چون جنگ، گرفتاری های گوناگون، نا امیدی و  نفرت رهایی بخشد. عشق مرز نمی شناسد؛ عشق ملیت نمی شناسد. عشق راه خود را می رود. راهی که از هر گونه تعلقات رنگی بشر بدور است. فیلم باران روایتگر حس زیبایی از این عشق بدون مرز در دنیایی متصلب، بی روح و خالی از محبت و عشق است. تلنگری است به نگاه مان به جهان، نگاهمان به زندگی و نگاهمان به با هم بودن.   

داش آکل، حسی که کهنه نمی شود!

داش آکل، حسی که کهنه نمی شود!

داش آکل با قدمتی 30 ساله هنوز دیدن دارد. کهنه نمی شود. فیلمی که داستان آن برگرفته از یکی از شاهکارهای صادق هدایت است به همین نام. داستانی کوتاه که مسعود کیمیایی آنرا به زیبایی و بدون هیچ سکانس و صحنه اضافی به تصویر کشیده است. فیلم ترکیبی است از عشق، سرخوردگی، جوانمردی و نامردی که با بازی های درخشان بهروز وثوقی و بهمن مفید جان می گیرد و به مرور به اوج و کمال می رسد. با جرات باید گفت هم داستان و سناریو و هم فیلم از آثار ماندگار ادبیات نوشتاری و تصویری در ایران بشمار می روند، تا جایی که در همراهی و همگامی در دو نوع اثر و سبک هنری و ادبی به زبانی مشترک و تاثیر گذار می رسند. تاثیر عشق و اصطلاحاتی زیبا در دیالوگهای ماندگار فیلم هر بار حس نوستالژیک به انسان می دهد.