اینجا در خیالم
شانه می زنم به زلفانت
طره های موی چون بافته نغمه های تار
زمزمه می کند بی تاب در دستانم
آتش گرفته گیسو به گیسو تنم
رعشه می افتد بوستان و گلستانم
سحاب عشق می بارد
در کنگره هستی
دل به دل ره می گشاید در محیط سرمستی
آسمان هدیه می دهد، آفتاب
شب هدیه می دهد، مهتاب
دهان به دهان جمله می سازند بسیار
آغشته از شعر و طرب و گلسار
هنوزم عشق می روید در بهار
این صدا هنوز قصه دارد بیشمار
م.ح.قشقایی