آخرین لحظات

آخرین لحظات

چه دلگیرم
چقدر دلخسته و تنهام
خدایم را
صدایم کن
برایم لحظه‌ای آرامشی بفرست
به راهم راهبی بفرست
به دریای پر خروشم قایقی بفرست
برایم مشعلی بفرست
که راهم را بیابم
در دل توفانی امشب
مسیرم را تو پیدا کن
یه فانوسی مهیا کن
یه زنهاری مرا بر گو
که اینک آخرین فریاد؛
آخرین شیپور آزادی است
واپسین دیدار این دنیا
غریوی از سر عجز و پریشانی است
غریقی خسته و جا مانده از کشتی
بدور از خشکی و جنگل
حیاتی نیست دگر؛
شام پایان است
صحبت از دندان و قربانی است
در این دریای توفانی
منم تنها میان یک گله از گرگان‌دریایی
م.ح.قشقایی https://t.me/qashghaii

سرنوشت

سرنوشت

آنزمان که گِل مرا می سرشتند
و سرنوشتم را رقم می زدند
شب بود و سیاهی بر همه جا بال گستر
این شد که رنگ بخت من از تیره گی فراتر نرفت
و پرتوهای رنگین و شاد نور در زندگیم نتابید
هنوز وارث آن سرشت نبشته ام
همچنان روزگار می گذرد
و ستاره‌ای در سقف آسمانم هویدا نیست
م.ح.قشقایی

https://t.me/qashghaii

حقیقت

در برابر حقیقت سر فرود آوریم

درک و کشف حقیقت سخت است؛ اما حقیقت به زندگی و به زمان عمق می دهد. حقیقت ماندگار و پابرجاست. آن که می گذرد ماییم که در حصار زمان گرفتاریم. زمان بر ما مسلط است، زمان سیال است و گذرنده. اما حقیقت با زمان کاری ندارد. یعنی با هیچ موضوع سیال و درحال گذری کاری ندارد؛ ثابت است و بر همین اساس همیشه آنجاست که هست. باید بگردی تا پیدایش کنی. یافتنش سخت است و طاقت فرسا؛ اما هنگامی که یافتی اش می شود گوهری گرانبها در مسیر زندگی. راهگشایی سازنده و پویا که می رساند تو را به قله های موفقیت فکری و درونی. آشکار است حقیقت با نا خوبی سر سازگاری ندارد. کاشف واقعی باید باشی تا حقیقت را بیابی. جستجوگری تیز بین و سمج با انرژی فراوان.
بزرگترین مانع کشف حقیقت پیروی از تمنیات، غرایز و منویات درونی و آرزوهای بی انتهاست. برای دستیابی به حقیقت باید بجنگی؛ اما نه با بیرون از خودت. باید با درونت و خواهشهایت رودرو قرار بگیری و بر آن پیروز شوی...پذیرش حقیقت سخت تر است کشف آنست. پذیرش آن جسارت می خواهد و شجاعت و مردانگی...

برتراند راسل بزرگترین فیلسوف قرن بیستم در آخرین مصاحبه ای که داشت، مصاحبه کننده از او می پرسد شما که عمرتان را در فلسفه و شناخت هستی صرف کردی، اکنون چه پیامی برای جویندگان و مردم داری و چه چیز برایت از همه چیز مهمتر است؟
راسل جواب می دهد؛ مهمترین چیز در هستی حقیقت است. کشف، جستجو و پذیرش حقیقت، تنها ارزش واقعی در این دنیاست و باید برای دستیابیش همه چیز را داد؛ همه چیز را رها کرد؛ در مقابل هر چیزی غیر از حقیقت ایستاد...
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

اداب عشق

آداب عشق
دست از این تندی بکش لَختی مدارا کن
رحم خود را بر همه صد باره احیا کن
مهربانی کن، بسوی عاشقی گام بر دار
عشق خود را در جهان اینک هویدا کن
گر ندانی عاشقی رسم وآدابی دگر دارد
جان و دل را با غم و غصه ها مهیا کن
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

ذهن

بیکرانه گی ذهن

در دنیای امروز با دریایی از جمعیت،
هریک از ما فقط یک قطره ایم
در این دنیای کهن با قرن‌های سپری شده،
حضور ما فقط یک لحظه است
در این سپهر و کهکشان هستی با این همه عظمت،
فقط ما یک نقطه ایم
در این پهنه هستی با همه چشم اندازهایش،
فقط ما یک نگاه گذراییم
اما؛
درون و ذهن ما با همه کوچکی و ناچیزی
یک اقیانوس؛
یک کهکشان؛
و یک هستی بیکران است
تاکنون فکر کردیم مغز و درون انسان از تمام هستی بزرگتر و لایتناهی تر است
ذهن گستره ای است بی حصار، بی مانع، بی محدودیت
که می تواند در همه چیز رسوخ کند، سرک بکشد، بیافریند، ویران کند، همه چیز را از نو بسازد...
ذهن دشتی بی همتاست برای جولان فکر، خلق رویا، بسط خیال...
چیزی در هستی بی کرانه تر و وسیعتر از ذهن نیست
ذهن نیستی ها را هست می کند، غیر ممکنها را ممکن، دور را نزدیک، شب را روز؛
و دستور می دهد زمان از حرکت باز ایستد
ذهن حتی یک انبار و بایگانی بی نظیر و بی همتاست،
همه چیز را در خود جای می دهد، تمام خاطرات، از کودکی تا پیری وتا...
ذهن حتی احساسات را در خود حفظ می کند،
حتی بوی چیزهایی که سالها پیش به مشام رسیده در خود دارد،
ذهن می تواند بیافریند آنچیزی که خلق ناشدنی است...
کافی است فکر و ذهن را آزاد کنیم تا همه چیز را در آن بیابیم...
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

آرزوی خفته

🌸🌸🌸

آرزوی خفته

روزی آرزو می کردم که بازآیی
اما امروز می ترسم از در درآیی
چون من نیستم آنکه بودم در آنروز
از نگاه تو شعله ور و پر سوز
اینک آن ترانه پر شور و جانگداز
نشسته بجایش نغمه ای بی آواز
خجل از نگاه تو شَوم اگر که بازآیی
موی سپیدم ببینی و روی برگردانی
من اینک به ندیدنت کرده ام عادت
خوشم به فکرت به یاد و خاطراتت
عشق من پس از آن دوری زیباتر شد
چشمه اش فوران زد و پر بهاتر شد
من از آن دو چشمان معصوم و زیبا
گرفته ام سهم خودم را از این دنیا

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

بیدادگاه

بیدادگاه ذهن

نمی دانم از کدامین سرزمین سر بر آوردم
که اینچنین در حسرت نور آفتاب بی تابم
روحم رنجور در تاریکی این هوای مسموم
ذره ذره می ساید و زمانی نه چندان دور
در هوس هوایی تازه و نوری گرمابخش
ناامید می شود، می فسرد،
می میرد، محو می شود

مرا در کدامین سرزمین پرورانده اند
در کدامین بیدادگاه بر فکرم تازیانه زدند
تا در غل و زنجیر توان حرکت را از دست داده است

اینک و اکنون
جز غبارهای تاریک و اندوه نمانده
میراث آن بیدادگاه های ذهنی که طعم تلخ پیامش کامی تلخ تر از این نزاید

من زاده زندانم در انبوهی از تکرار
از بیهودگی و لودگی ذهن
مانده حیران، بیکران و بیکران
این بیدادگاه امتداد می یابد
و چهره زمین از سوزش این شکنجه مدام
مدتی سترون و خالی از زندگی است

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

کودکی

از بهترین روزهای عمرم کودکی ام بود
آنچه می دیدم همه خود باوری ام بود
گرچه آن روزها نداری میهمان همه بود
لیک در زندگی شادی و شعف وهمهمه بود
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

خزان


خزان

انروز که تو رفتی
باد بود و باران و ریزش برگ خزان
و من در حال نوشتن شعر
باد و بوران با شدت تمام
می کوبید باران و برگ خزان را
بر پشت پنجره های آن کلبه چوبی
باد زوزه می کشید
و توفان می لرزاند چارچوب خانه را
و درب کلبه بود که به شدت بهم می خورد
و صدای کوبش آن چون طبل
بر سراسیمه گی و آشفتگی می افزود
تو رفتی و آن باران و باد و خزان هم رفت
ولی هنوز آن شعر خزان زده و تاریک
در دفتر قلب من باقی است
و هر روز که می نگرم زنده تر می شود و تازه تر
تو نیامدی دیگر؛!
ولی قلب من با خزان و باد گره خورده
هرگاه هوا می گیرد
دل من بدتر از آن می گیرد
مضطرب و ترس آلود؛
رفتن و فراغ تو دوباره به سراغم می آید
و جان می گیرد
و مرور می شود تمام لحظاتم در آنروز
م.ح.قشقایی

خنده

وقتی که میخندی دنیا قشنگ میشه
زیبایی دنیا یکجا در تو جمع میشه
وقتی که می خندی دلم به شوق میاد
انگار که این هستی دوباره رنگ میشه

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

سرنوشت

سرنوشت دست ماست
هر چیز با دست خود انسان آغاز می شود، تغییر می کند، تحول می پذیرد و بالنده می شود. تا انسانها نخواهند سرنوشت شان تغییر نمی کند. تحول نیاز به کنش فردی و اجتماعی دارد. در زندگی فردی کنش فردی و در زندگی اجتماعی کنش اجتماعی. قانون طبیعت بشری محافظه‌کار است و میل به سکون و ایستایی دارد، مگر آن که نیرویی آنرا به حرکت درآورد. در اجتماع هم تا نیرویی برای تحول وجود نداشته باشد، تغيير و تعالی ممکن نیست. زندگی از طریق خلاقیت، نوآوري، بازسازی و تحول خواهی پیشرفت می کند، در غیر این صورت درجازدن و سکون همیشگی بر زندگی انسانها حاکم خواهد شد. بنابراین اگر مردم چیزی را بخواهند و در آن مسیر حرکت کنند، قطعا طبیعت و سرنوشت به آن پاسخ مثبت خواهد داد و خواست مردم تحقق خواهد یافت.
شاعر تونسي ابوالقاسم الشبي در این مورد شعر زیبا و پر مغزی دارد که در زیر مي خوانید: "إِذا الشعْبُ يوماً أراد الحياه • فلا بُد أنْ يسْتجيب القدرْ."
اگر روزي مردم زندگي را طلب كنند، آن زمان سرنوشت چاره‌اي جز پاسخگويي نخواهد داشت.»
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

خیال

خیال و رویا

زمانی که دلتنگ شدی به خیالاتت پناه ببر. عالم خیال دنیایی گسترده است از هر آنچه بخواهی. مستی و شادی و شعف، ملال و دلتنگی و عشق و سر زندگی. عالم خیال عالم رویاست. رویا ترا نجات می دهد از دلسردی دنیا؛ می تواند تو را گرم کند. می تواند به تو آرامش بدهد. نگرانی ات را کم کند. تو را پرواز دهد به هر جا که بخواهی. کافی است چشمانت را ببندی و ذهنت را در اختیار خیال بگذاری. خودش تو را می برد به دریای بیکران ذهن که با گلهای رنگین تزئین شده و جز پایکوبی و شادی چیز دیگری در آن نیست. موسیقی زیبا با ترنم صدای پریان وجودت را مملو از حَظ فکری و حسی و بصری می کند. هر چه بیشتر غوطه ور شوی بیشتر بر سفره شراب طهور این مستی بار می یابی و دنیا را زیباتر می بینی.
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

بی رحمی

بی رحمی
https://t.me/qashghaii

دنیای بی رحمی دنیای حیوانی است
دنیای بی رویا دنیای حیرانی است
در پاسخ هر درد، دردی دگر آید
در جهانی که در حال ویرانی است
دنیای ما خسته، دنیای بی تابی است
هر گوشه اش بینی دریای توفانی است
در محنت و رنجند افراد انسانی
گویی که هر فردی در خانه زندانی است

م.ح.قشقایی

بازآ

بازآی

سلام
ای باور من
ای راهنمای من
ای سزاوار همیشگی برای اندیشیدن
ای رستگاری پس از هبوط
ای کامیابی در میان شکست
ای توبه پذیر در پس هر گناه
آه ای یاور ماندگار
ای شنیده شده در وقت ناگفته ها
ای بازار همهمه در سکوت ذهن
ای ترانه باران در خشکی زمین
اه ای شعر لالایی در بالین شب
ای مستی قبل از نوشیدن
ای پاشیده گرد جنون عشق بر بستر تنهایی
تویی سبد سبد گل بر پای اندیشه ها؛
رواقی پر از سایه بر اشعه سوزان خورشید
سلام
بار دیگر سلام
بر هزاران بار بیداری هر روز سلام
بر شبنم بهاری که بر مژگان سیاهت جلوه می کند
حتی بر آزاری دراز که از ندیدنت دست می دهد
بازآ ای آوای ماندگاری در پس هر نا امیدی
بازآ ای تطهیر کننده غم ماسیده بر چهره هر شادی
بازای
بازآی
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

گرداب


گرداب

منم زندونی غم
منم زندونی اندوه و ماتم
منم یک قایق شکسته امروز
که سرگردانم در این دریای بی تاب
نه فانوسی، نه نور رهنمایی
تا کشاند مرا سوی راهی
برا ره گم کرده ای چون من خسته
که اطرافش پر است از بیم و گرداب
نمانده هیچ امیدی جز خیالات
که آن هم از حقیقت دور است بسیار

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

حضور


حضور

شبانگاهان وقتی سوار بر توسن خیال
در دنیاهای ناشناخته سرک می کشیدم
تو در همه جا بودی
در جای جای خیال من بیتوته تو بود
که همواره سر از بالین خود بر می داشت
نگاه می کرد بی اعتنا؛
می دانم در مسلخگاهم نیز
بی‌رحمانه لبخند خواهی زد
و سریع روی از من بر می گردانی
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

ذهن

ذهن زباله دانی نیست؟!
م.ح.قشقایی
هیچ می‌دانیم که ذهن و مغز یک بایگانی و انبار بزرگ است که خیلی چیزها از جمله ضایعات و چیزهای بی ارزش و حتی اقلام مضر نیز در آن نگهداری می شود. همانگونه که هر چند وقت یکبار لازم است خانه خود را از خرت و پرتهای دست و پا گیر، بی ارزش و دور انداختنی پاکسازی می کنیم و فضای انبار را بازتر کنیم و از چیزهای زائد بزداییم. ذهن ومغز هم هر از گاهی نیاز به پاکسازی دارد نیاز به پالایش، نیاز به نظافت و تمیزی، نیاز به رنگ آمیزی جدید، نیاز عطر آگین کردن، خوشبوکردن... وگرنه فضای مغز پر می شود از ضایعات بی فایده و مخرب. پالایش ذهن با زدون کینه ها، حسدها ، غرور و نخوت... آغاز می شود و با انتشار عطر خوش عشق و محبت و نیکی و احسان، انسانیت رحم و مروت و...ادامه می یابد.
ذهن را فراموش نکنیم. اگر اجازه نفوذ زشتی و تلنبار شدن مکرر ضایعات را به او بدهیم رفته رفته تمام فضای مغز را پر می کنند و در اختیار خود می گیرند. زندگی می گذرد و گذر عمر انسان را به مرز پیری می رساند چه بخواهیم چه نخواهیم. زمانی می رسد که حجم فضولات ذهن آنقدر زیاد شده است که حتی اگر بخواهیم هم قادر به پاکسازی آن نیستیم. چون هم فضا را از ما گرفته و تصاحب کرده اند و هم آنقدر ضعیف و ناتوان شده ایم که نمی توانیم به پاکسازیش همت بگماریم.
چه زیبا گفت فریدون مشیری در شعر گرگ:
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر...
https://t.me/qashghaii

شادی ناپایدار

ناپایداری

هنگامی که شادم
می دانم؛
حس می کنم
که غم و اندوه و اضطراب
در حالتی پریشان و سراسیمه
در اطرافم پرسه می زنند
تا در فرصتی مغتنم
تمام شادی و خوشی را
از ذهن و جانم برآنند
و خود بی هیچ مانعی
بر کل وجودم مسلط شوند.
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii

تعریف و ویژگیهای کار

کار و ملاحظاتی در مورد آن(۱)
م.ح.قشقایی

کار فعالیت جسمی و فکری یک فرد انسانی است که باعث ارزش افزوده شده و یا با تغییر و تبدیل مواد خام یا اولیه موجب تولید محصولات و کالاهایی می شود که مورد نیاز مردم و قابل استفاده برای آحاد انسانی است. بنابراین هر اقدام و تلاشی که موجب شود شیئ یا موادی ارزش بیشتری بیابد آن فعالیت کار محسوب می شود و مابه التفاوت قیمت اولیه و قیمت ثانویه حاصل دسترنج کسی است که این فعالیت را انجام داده است یعنی شخص کارگر. بنابراین کلیه منافع مادی این تفاوت قیمت متعلق به کسی است که کار کرده است. این شکل از کار برای شخصی کا آن را انجام می دهد به خویش فرمایی معروف است.
اما زمانی که مسئله کار برای دیگری یا به سود شخص دیگری مطرح می شود این معادله تغییر می کند و در آنجاست که پای کارفرما به میان می آید و بخشی از منافع و نتیجه کار به او تعلق می گیرد. کارفرما بخاطر سهمی که در تامین اجزا و عوامل تولید دارد؛ مثل تامین سرمایه، محل کار، مواد اولیه و ماشین آلات و ابزار تولید، مدیریت و نظارت .. سهمی از سود و منافع کار را برداشت می کند. در همین مرحله است که حقوق کار یا قانون کار وارد این عرصه شده و روابط کارگر و کارفرما را نظم قانونی می دهد.
اما در مورد کار چند ویژگی مطرح است که به شرح زیر توضیح داده می شود:
_اول اینکه کار باید دارای هدف باشد و هدف از کار آنست که ان کالا یا محصول مورد نیاز مردم و جامعه بوده و مردم طالب آن باشند و حاضر باشند بابت آن پول پرداخت کنند.
بنابراین کاری که در آن هدف و نتیجه قابل قبولی متصور نیست و بیهوده انجام می شود کار محسوب نمی شود.
_کار فعالیت یک فرد انسانی است با ویژگی های شخصیتی خاص خود. کار یا کارگری قائم به شخص است و یک شخص حقیقی است، لذا یک شخصیت حقوقی نمی تواند کارگر بشمار آید.
_کار فقط مختص به کار بدنی و جسمی نیست بلکه کار فکری و فعالیت ذهنی نیز چنانچه نتیجه و هدفی در آن نهفته باشد کار محسوب می شود. مثل یک نویسنده که کتاب می نویسد یا یک خبرنگار که مقاله، تحلیل یا تفسیر خبری می نویسد.
بنابراین مفهوم کار از آنچه عموم و مردم عامه آن را تصور می کنند که صرفآ فعالیت بدنی را شامل می شود فراتر رفته مفهوم گسترده تری بخود می گیرد.
http://kar-bime.blogfa.com/
https://t.me/karbime3

دریاچه ارومیه

برای درياچه ارومیه

من سوگوار توام ای ققنوس
ای شاهوار زاینده
امیدوارم تا روزی دوباره
از خاکسترت سر برآری،
برخیزی؛
تا آنزمان سوگوارم
ای سیمرغ گسترده بالهایت بر سر ایران
دوباره احیا شو
دوباره دریا شو

م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii