اسیر

شکار دست تو شدن به این سادگی نیست
دل از تو ربودن در قامت هر سفله نامی نیست
به شعر و شعور توسل جستن و مهر ورزیدن
کار ساز در برابر چون تو ملکه دلربایی نیست
عاشقی رخت بر بستن است از دیار عقل
مستی و خمار تو شدن لایق هر بی نشانی نیست
هر کس به عشق تو تن داد مستحق درد و غم شد
هر که در پی خوشی است لایق همچو تو شهسواری نیست
شوریده دل شوی شاید که بار یابی
مدعی پر غرور شایسته هیچ طاووس جمالی نیست
باید که از خود بگذری بخاطر یار
همراه دلبری شدن شکستن است و بازی نیست

م.ح.قشقایی