ذهن زباله دانی نیست؟!
م.ح.قشقایی
هیچ می‌دانیم که ذهن و مغز یک بایگانی و انبار بزرگ است که خیلی چیزها از جمله ضایعات و چیزهای بی ارزش و حتی اقلام مضر نیز در آن نگهداری می شود. همانگونه که هر چند وقت یکبار لازم است خانه خود را از خرت و پرتهای دست و پا گیر، بی ارزش و دور انداختنی پاکسازی می کنیم و فضای انبار را بازتر کنیم و از چیزهای زائد بزداییم. ذهن ومغز هم هر از گاهی نیاز به پاکسازی دارد نیاز به پالایش، نیاز به نظافت و تمیزی، نیاز به رنگ آمیزی جدید، نیاز عطر آگین کردن، خوشبوکردن... وگرنه فضای مغز پر می شود از ضایعات بی فایده و مخرب. پالایش ذهن با زدون کینه ها، حسدها ، غرور و نخوت... آغاز می شود و با انتشار عطر خوش عشق و محبت و نیکی و احسان، انسانیت رحم و مروت و...ادامه می یابد.
ذهن را فراموش نکنیم. اگر اجازه نفوذ زشتی و تلنبار شدن مکرر ضایعات را به او بدهیم رفته رفته تمام فضای مغز را پر می کنند و در اختیار خود می گیرند. زندگی می گذرد و گذر عمر انسان را به مرز پیری می رساند چه بخواهیم چه نخواهیم. زمانی می رسد که حجم فضولات ذهن آنقدر زیاد شده است که حتی اگر بخواهیم هم قادر به پاکسازی آن نیستیم. چون هم فضا را از ما گرفته و تصاحب کرده اند و هم آنقدر ضعیف و ناتوان شده ایم که نمی توانیم به پاکسازیش همت بگماریم.
چه زیبا گفت فریدون مشیری در شعر گرگ:
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک
هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر...
https://t.me/qashghaii