منو از خود نرون
به دیدنت میام
منو از خود نرون
فرصتی به من بده
دلم رو انقدر نلرزون
بخاطر دیدنت
راه طولانی اومدم
در این راه غریب
دل رو به دریا زدم
غربتم را ببین
در این راه دراز
دیگر نمانده است
راه دیگه ای برام
ای آشنای دور
ای نور بی فروغ
نزدیک تر بیا
تا حس کنم ترا
تو رازی شدی برام
معمای عشقی برام
که وا نشده هنوز
هیچ گره ای از آن
نشان کردی منو
با افسون چشات
اسیر تو شدم
با جذبه خنده هات
خواستم ازت بگذرم
اما دلم نذاشت
چکار کنم آخر
با این درد مدام
دگر نشد برم
به تو وابسته شدم
این دل اگر نبود
هیچ عشقی هم نبود
بازار من کساد
در مسیر این باد
کل خاطراتم چنین
کلا رفته از یاد
آه از این حسرت
آه از این تردید
که مثل خوره شده
همراه وسوسه هام
م.ح.قشقایی
+ نوشته شده در یکشنبه سوم دی ۱۴۰۲ ساعت 21:30 توسط محمد حسین قشقایی
|