رابطه من با نوشتن
م.ح.قشقایی

من عاشق نوشتنم. پنهان نمی کنم که فقط با نوشتن آرام میگیرم. همیشه به دنبال یک فرصتم برای نوشتن.
نوشتن دست مرا می گیرد و می برد به جهانی دیگر. به یک دنیای خیالی. به رویاهای دست‌نیافتنی. وقتی با کلمات همبازی می شوی، انگار مثل بچه ها شده ای که با اسباب بازی‌هایشان بازی می کنند؛ با اسباب بازی و عروسک هایی که دوستشان دارند. آنها را زنده و هوشیار می پندارند؛ با آنها حرف می زنند؛ می خندند، با آنها دعوا می کنند و بعضی مواقع حتی همراه با عروسک‌های خود می گریند. غذا دهانشان می گذارند. آنها را به پارک می برند و وقتی مریض شدند، آنها را به دکتر می رسانند.
من با کلمات همین‌گونه ام. گاهی آنها مرا هدایت می کنند و گاهی من راه را به آنان نشان می دهم. بیشتر مواقع با هم در تفاهمیم ولی گاهی پیش می آید متضاد می شویم و شاید با هم قهر کنیم. اما بزودی دوباره آشتی می کنیم و با هم دوست می شویم. من و کلمات و جملات بیشتر مواقع یکی می شویم. گویی یک فراز طولانی در رشته ای دراز و هماهنگ در جمعی از کلمات و واژه ها آمده اند و ساختمانی بلند مرتبه یا داستانی از یک ستاره ساخته اند.
واژه‌ ها مثل گلهای رنگارنگند که در دشتی وسیع زیبایی و طراوت را بدون هیچ منتی به نمایش می گذارند.
از یک گل که در گلدان تنهایی، زیبایی و بویش را همچنان هدیه می دهد و تنهایی و زندانی بودن در یک گلدان کوچک را بهانه نمی کند برای نشکفتن، برای پنهان کردن شمیم خود، برای نثار نکردن زیبایی خود.
کلمات و واژه ها بدون هیچ تکبر و غرور و منیت با من همراهند و هر وقت که بخواهمشان حاضر می شوند و در سطور و جملاتم جای می گیرند. من این خاصیت را خیلی دوست دارم و به این رفتار و احسان غبطه می خورم.
اما ما انسانها موجوداتی پر کینه و حسود در بالاترین مسند هستی ایستاده ایم و غرور و نخوت خود را بر همه موجودات و حتی خودمان‌، دوستانمان و همنوعان مان مدام پرتاب می کنیم.
https://t.me/qashghaii
http://ghashghaii.blogfa.com/