سراب فتح

فاتحان کشته ها را
مثل یک پیروزی می دیدند
پله های رو به بالا
چشم در خورشید می دوختند
آنزمان‌ در سرداب خونین
چشمه رنگین می تراوید
جام فتح کل دنیا
در سراب و جهل می جوشید
آنچه از شمشیر می ماند
تکه های آهنین بود
جامه های پاره پاره
در رسای هر جنازه
سوز بود و ماتم شب
پهن گشته در دل دشت
دست در دست پلیدی
دژخیم را قهقهه می جَست
م.ح.قشقایی