نهایت من
به هوشیاری رهیده از عقلم
به شیدایی پس از غم و دردم
به شعف و شادی شکوفایی یک گل
به نمناکی شبنم بر روی سنبل
قسم به پگاه به رویش جوانه
قسم به نور پس از طلوع روزانه
به نام تو قسم؛ به نام زیبایت
که گرفته هوشم را شدم گرفتارت
به خواستنی که هنوز نمرده در من
تو نماد عشقی که شکفته در من
اگر که نیست در سرای من خوشبختی
خیال تو هست همیشه و هر وقتی
نگار من تو پریزاده ای چون حوری
پریوش بال گشوده به سوی نوری
آغوشت همیشه پر از مهتاب
تو سایه سار آن درخت بیتاب
فکر و خیالت همیشه می دهد گرمی
دل را می کشاند به سوی سر مستی
ساحت محراب تو همیشه گشوده
نغمه ساز تو به همه جا رسیده
تکیه گاه تو مأمن امن من
فانوس خیالت همیشه در ره من
در آسمان نگاهت ستاره می بینم
از زلف کمندت آلاله می چینم
شبهای مستی تو شرابم هستی
با خیال توست این همه مستی
گر از شبها ستاره می بارد
از رخسار تو خاطره می زاید
تو از آب نیز شراب می سازی
ز کلمات خسته شهاب می سازی
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii