پرستوی بی تاب

پرستویی سرگردان
گرفتار توفان
با صدایی گرفته فریاد می زند
و دلها را به کمک فرا می خواند
در آن هوای غبار الود
پرسه های بیهوده او را به هر طرف می راند
آشیانه ای از مهر می خواهد
کوچک و امن
بر شاخه درختی
یا در زیر شیروانی یک کومه فرسوده؛
پرستویی تنها
در گرداب این مرداب پیر
دست و پا می زند
ریسمان حیات کجاست
تا به آن چنگ زند
پرستوی مهاجر
پرستوی بی کس
با بالهای خسته از پرواز
اینک زمین را می جوید
محلی آرام
بر شاخه ای بی بر و خشک
لیک تنها چیزی که مانده
همین تک درخت تنهاست
م.ح.قشقایی