ترس
ترس
فرو خفته آفتاب به وقت سحر
نیامد نوری از سمت خاور دگر
همه خفته در شب بی فکر و بار
نیامد بانگی زکس از این وضع خوار
چرا در پگاه نیست نوری آشنا
چنین خفته و خاموشند و بی صدا
قلندر شده زنجره در غیاب مرغ سحر
گشته زوزه گرگان جایگاه آواز و هنر
چو در شب بپاشند تخم ترس را
نبینی کسی را برون از خانه ها
همه مست و بی حس در این وادی اند
گرفتار راههای به بی راهی اند
م.ح.قشقایی
+ نوشته شده در یکشنبه نوزدهم مرداد ۱۴۰۴ ساعت 22:25 توسط محمد حسین قشقایی
|