بدرقه
بدرقه
به سروی تکیه می دادم
که هر روز تکیه گاهم بود
نگاه مهر آگینش
همیشه بدرقه حالم بود
زمانم در کنار او
پر از احساس خوشبختی بود
نهفته عشق را در خود
شعله های ارغوانی بود
مرا در خود شکست وقتی
سفر رفت یکه و تنها
مرا در کوچه بن بست
رها کردو آتشم افروخت
چرا سهم من از دنیا
همین یک تکه رویا بود
ولی ندیده قصه کامل
سیاهی پشت آنها بود
چه دردی بود این درد
هنوزم در دلم بلواست
چراغ نیمه خاموشم
غروبی از همان روزاست
م.ح.قشقایی
+ نوشته شده در شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ ساعت 22:46 توسط محمد حسین قشقایی
|