مادر
در فراغ مادر
هر روز بیش از پیش می سوزم نا امید
هر شب از غروبت تاریکترم ای خورشید
شمع نیم سوخته ام به جستجوی پروانه
بی تو نگاهم بی فروغ است ای دردانه
چشمان خیسم را مدام با غصه می شویم
چشمم را پیوسته به جاده می دوزم
یادت نمی رود از ذهنم مگر تو کجایی
زمان فراغ به سر شدوقت است باز آیی
از این ماتم جز شکستن پایانی نیست
از این اندوه برون جستن توانی نیست
در دیواره ذهنم ردیفی است از نگاه تو
شب و روزم به هم پیوسته در پگاه تو
در آسمان هستی نشسته ستاره بیشمار
تو آن ستاره ای که ندارد همتا و قرار
ندانستم رفتنت این چنین سنگین است
گویی غم های عالم پی من در کمین است
اسف که به دادم نرسید گذشت ایام
درد به استخوان رسید از این فرجام
م.ح.قشقایی
https://t.me/qashghaii
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم آذر ۱۴۰۴ ساعت 19:28 توسط محمد حسین قشقایی
|