سالهای روی دیوار

 

 

امروز عکسمون رو روی دیوار دیدم

در قابی که هردو ساکت نشسته بودیم

حس کردم چقدر پیرتر شدم و چه تنها

زمان چه کرده با من این سالها

هر روز و هر ثانیه از تو دورتر

و کم کم خودم را نیز فراموش کرده ام

تمام خاطراتم در حال محو شدنند

و من فقط رفتنشان را نظاره می کنم

تو هنوز جوانی در قاب دیوار

و زیباییت بر چهره دیوار می درخشد

ولی من فرتوت و شکسته و تنها

لحظات پایانی  را می شمارم

15/2/97