تقدیم به «مبین»

پرنده ای که آوازش شنیده نمی شود

 

از نگاه تو شرم می کنم

که از پنجره مرا می نگری

چهره ات درشیشه دوگانه می شود

من به آنروی چهره ات می اندیشم

به ذهنت فرو می روم

و به دهلیزهای قلبت نقب می زنم

نبضم تندتر می شود

دلم به تلاطم می افتد

خون در رگهایم می فشرد

عشق و غم و تنهایی

آوازی است که می شنوم

مرحم کو

چه کسی از زاویه نگاه تو به دنیا می نگرد

من پاره ای از تنم را به تو هدیه می کنم

 

 

این داستان زندگی "مبین" 9 ساله، اولین فرزند یک خانواده اهل شهر کوچک محمدیار در جنوب استان آذربایجان غربی است:
مبین تا سن یک و نیم سالگی یک زندگی شاد و طبیعی داشت. بر اثر یک بیماری تشنج میکند او را به دکتر می رسانند اما تشخیص اشتباه دکتر باعث می شود مبین یکماه در کما بماند. او در حالی از کما خارج می شود که رفتارش شبیه نوزادها شده بود.
پدر و مادر خودشان را برای هزینه سنگین عمل مغزی و سلول درمانی آماده می کنند ولی وقتی از عهده مخارج بر نمی آیند دکتری که قرار بود او را عمل کند، منصرف می شود.
حالا آنها تنها امیدشان بعد از خدا به دستان پروفسور سمیعی است تا شاید دوباره نور و امید را به زندگی آنها بازگرداند.
مبین هر روز دست کم 30 بار تشنج می کند و همین باعث شده رفت و آمد با خانواده مبین تحت تأثیر قرار بگیرد. مادرش که قبلا مربی موفق یک مهد کودک بود حالا مجبور است شبانه روزی از مبین مراقبت کند.