مثنوی
مثنوی دل
در صنع چهره به مهتاب مانی
ستاره که هیچ چو زر ناب مانی
سرزدی به تاریکی شب بی خبر
شوق گرفته آسمان را از این منظر
زمین هنوز ز میهمانی تو تبدار است
از این همه لطف تو سرشار است
ز شمع وجودت پروانه ها جمعند
یکی یکی از عطر بوی تو مستند
نقش طبیعت که اینچنین زیباست
دست نگارگری چون تو در آن پیداست
شاه نشین عمارت ملک سلیمان اگر این است
مفتخر به جلوس شاهوار تو را در جبین است
شمس اگر از آسمان رخ پنهان کرد
تو را به جانشینی خود مهمان کرد
م.ح.قشقایی
+ نوشته شده در سه شنبه نهم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 0:26 توسط محمد حسین قشقایی
|