برای عزیز زندگیم
برای عزیز زندگیم
از آن زمان که رفتی ميهمان خاطراتم
از آن زمان که رفتی خسته از این دیارم
تمام این شبهایم تنهایی و فغان شد
از آن زمانکه رفتی بهار من خزان شد
کنار تو بودم تمام لحظه های عمرم
کنون چو برگ خسته بازیچه دست بادم
شادی هایم پریدند اسیر غُصه ام من
جسمی غریب و تنها همدم گریه ام من
دیگر نمانده در ذهن جز تصویرهای ماتم
فقط تو هستی هر دم در جای جای قلبم
به شوق دیدار تو از مرگ نمی هراسم
امید آنکه پس از مرگ ببینمت یکبارم
م.ح.قشقایی